مقدمه:

پس از انتخاب مجدد جرج بوش به عنوان رئیس جمهور آمریکا، در میان متفکرین و سیاستگذاران مسایل بین‌المللی مباحث متعدد و گوناگونی پیرامون راهبرد کلان دولت ایالات متحده آمریکا در دوره دوم ریاست جمهوری وی حد فاصل سال‌های 2009 – 2005 مطرح گردید. دیپلماسی اجبار می‌تواند رویکرد گفتمانی و عملیاتی سیاستگذاری و اجرای راهبرد امنیت ملی دولت جرج بوش در طول 4 سال آینده با توجه به ابعاد و رئوس کلی ذیل تلقی گردد:

1) تثبیت دستاوردهای 4 سال نخست؛

2) تصحیح اشتباهات دوره اول؛

3) تحبیب قلوب و تألیف عقول با هم‌پیمانان؛

4) تأکید بر عدم بهره‌وری سنتی از قدرت نظامی برای تغییر ساختار و رژیم‌ها و دولت‌های چالشگر و در عین حال استفاده از تهدید به اعمال زور برای تغییر رفتار این دولت‌ها؛

5) تجمیع قدرت نرم افزاری دولت‌های هم‌پیمان و هم داستان وحتی غیر متعهد به منظور مقابله با دولت‌های چالشگر؛

6) تشدید فعالیت‌های تبلیغاتی – سیاسی علیه دولت‌های هدف به ویژه جمهوری اسلامی ایران؛

7) ارائه پاداش‌های احتمالی به منظور ترغیب دولت‌های چالش‌گر به تغییر رفتار.

دیپلماسی اجبار

الکساندر جرج در کتاب معروف خود ”اقناع اجباری: دیپلماسی اجبار به عنوان گزینه‌ای دیگر به غیر از جنگ“ (1991) 4 محور اصلی دیپلماسی اجبار را به شرح ذیل معرفی نمود:

1- اعلام درخواست و فرمان خود به حریف؛

2- ابزارهای لازم برای القای لزوم توجه به موضوع به دلیل اضطرار امر؛

3- تهدید به مجازات و تنبیه در صورت عدم تمکین در قبال فرمان و درخواست؛

4- بهره‌وری احتمالی از پاداش‌های محدود و متناسب.

این موضوع در سال 2003 در کتاب ”ایالات متحده آمریکا و دیپلماسی اجبار“ توسط رابرت آرت و پاتریک کرونن بار دیگر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.

نظام‌های سیاسی در فرآیند تعقیب منافع ملی خویش از چهار ابزار و روش در طیفی تکاملی و تدریجی بهره‌برداری به عمل می‌آورند که حداقل آنها اقناع صرف و حداکثر آنها به کارگیری اجبار و نیروهای سخت‌افزاری نظامی می‌باشند:

- به کارگیری نیروی نظامی

- دیپلماسی اجبار

- دیپلماسی دو جانبه و همکاری محور

- اقناع صرف

چنانچه رویکرد، نحوه برخورد و راهبرد دولت جرج بوش و نومحافظه‌کاران را در دوره اول ریاست جمهوری (2005 –2001)، بهره‌وری از قدرت سخت‌افزاری و نیروهای مسلح بدانیم، می‌توانیم دوره دوم (2009 –2005) و نحوه برخورد ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران را به نحو عام و برنامه هسته‌ای کشور را به شکل خاص ترسیم کنیم و آن را تجلی عینی دیپلماسی اجبار عنوان نماییم.

دوره دوم بوش: دوره بازنگری و بازسازی

جان لوئیس گدیس، استاد تاریخ دانشگاه یل، در نخستین شماره فصلنامه ”روابط خارجی“ (ارگان شورای روابط خارجی و بعضاً مهمترین نشریه سیاست بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا) پس از انتخاب مجدد جرج بوش در ژانویه / فوریه 2005 در مقاله‌ای تحت عنوان ”راهبرد کلان در دوره دوم“ نوشت:

الف – دوره دوم ریاست جمهوری بوش فرصت مناسبی برای بهره‌وری از فرصت‌های ایجاد شده در دوره اول، تصحیح اشتباهات، تحکیم روابط برهم خورده و برقراری پل‌های ارتباطی جدید می‌باشد. رئیس‌جمهور منتخب دیگر انتخاباتی در پیش ندارد که نگران آینده سیاسی خود باشد و لذا با آزادی عمل بیشتر و بهتری می‌تواند به مدیریت صحنه سیاسی – راهبردی بپردازد.

ب – در این رهگذر لازم است تیم سیاستگذاری امنیت ملی بوش در دوره دوم مراتب ذیل را لحاظ نماید:

1- تفکیک میان عملیات پیشدستانه و پیشگیرانه قائل گردد، چرا که اولی برای مقابله با تهدیدات بالقوه و دومی برای برخورد با چالش‌های بالفعل مورد توجه قرار می‌گیرد.

2- ترسیم این سیاست راهبردی نیازمند اقناع و ”روغنکاری“ (عنوان مورد استفاده توسط پرفسور گدیس) در میان متحدان و سیاستمداران بین‌الملی است و لذا باید ادبیات متفاوتی با لحن و محتوای جدید مورد بهره‌برداری مقامات آمریکایی قرار گیرد.

3- علی‌رغم شعارهای پرطمطراق و اقتدارگرایانه، سیاستگذاران راهبرد امنیت ملی دولت بوش در حالت سردرگمی در قبال بحران عراق قرار دارند. ایالات متحده آمریکا چنانچه بتواند ”اکثریت خاموش“ در عراق را با خویش همراه سازد خواهد توانست از عهده مخالفان و معارضان عضو القاعده و بعثی در عراق برآید.

4- سیاستگذاران و مجریان راهبرد امنیت ملی آمریکا در قالب رهیافت ”شوک و القای هیمنه“ وارد عملیات نظامی در افغانستان و عراق شدند و اینک با بهره‌وری از همین رویکرد، موضوع تغییر در نظام‌های سیاسی در منطقه خاورمیانه و تسریع و تعمیق فرآیند دموکراسی سازی را تعقیب می‌نمایند. اما به نظر می‌رسد این ”القای هیمنه و ابهت آمریکایی“ فقط محدود به حوزه خاورمیانه و اشاعه دموکراسی نبوده بلکه کل نظام بین‌الملل و هنجارها و رویکردهای غالب بر آن را نیز شامل گردد.

5- همان‌گونه که بیسمارک بزرگترین و ماهرترین قهرمان استفاده از ”شوک و القای هیمنه و ابهّت“ که آن را در قرن 19 در سال 1871برای متحد ساختن آلمان به نمایش گذاشت، وارد آوردن شوک به نظم بین‌الملل و ایجاد تغییر در هنجارهای موجود در عرصه اروپایی از طریق القای هیمنه به تنهایی برای استقرار نظم و ساختاری نوین کافی نبود. پس از طرح و القای تغییر، مدیریت این فرآیند از طریق ”اعتمادسازی“ بخش دوم و تکمیلی راهبرد امنیت ملی بیسمارک تلقی می‌شد. از این رو، دوره دوم ریاست جمهوری بوش پس از القای شوک و هیمنه به نظام بین‌الملل و منطقه خاورمیانه اینک باید این تغییرات را به نفع منافع ملی ایالات متحده آمریکا مدیریت نماید.

مقاله پرفسور گدیس قبل از سفر اروپایی جرج بوش در تاریخ 21 لغایت 24 فوریه 2005 منتشر شده بود. قبل از دومین سفر اروپایی بوش در 6-10 ماه مه 2005 نیز، آیوو دلدر کارشناس مسائل سیاست بین‌الملل و سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در انستیتو بروکینگز در واشنگتن که قبلاً در شورای امنیت ملی دولت کلینتون مشغول به کار بود در مقاله‌ای تحت عنوان ”بازگشت سیاست خارجی بوش به قبل از 11 سپتامبر“ نوشت:

1) دولت بوش پس از تأکید بر موضوع ”مبارزه و جنگ علیه تروریسم“ در دوره اول، برای دوره دوم بار دیگر به موضوعات ”رقابت سنتی میان قدرت‌های بزرگ“ ”دولت‌های یاغی“ و ”مخالفت با ملت‌سازی“ رجعت نموده است. این امر معلول صعود خانم رایس به قله سیاستگذاری راهبرد امنیت ملی در دولت بوش در دوره دوم و تحت‌الشعاع قرار گرفتن وزارت دفاع و دونالد رامسفلد می‌باشد. در همین راستا، فشار به روسیه (در مقابل حمایت از کشورهای آسیای میانه)، و همچنین فشار به جمهوری اسلامی ایران، کره شمالی و چین و تحکیم پیمان‌ها و حمایت‌ها از ژاپن و تایوان در دستور کار قرار می‌گیرد.

نحوه برخورد و راهبرد کلان دولت ایالات متحده آمریکا در دوره‌دوم ریاست جمهوری بوش در قبال جمهوری اسلامی ایران به نحو عام و برنامه هسته‌ای کشور به شکل خاص در قالب ”دیپلماسی اجبار“ قابل ارزیابی می‌باشد. دو سفر اروپایی رئیس جمهور آمریکا در طول 5 ماه نخست پس از انتخاب مجدد به خوبی نمایانگر این امر بوده و از نمودهای بارز این راهبرد می‌باشد.

سفر‌های اروپایی بوش: راهبرد و راهکار

پس از انتخاب مجدد بوش، کارشناسان مسائل بین‌المللی، انتخاب خانم رایس به عنوان وزیر امور خارجه را بازگشت آمریکا از دیپلماسی ”کابوی مسلکی“ به رویکرد دیپلماسی هژمونی محور و سنتی تعبیر کردند. سفرهای خانم رایس به کشورهای اروپایی و خاورمیانه، دیدار با رهبران این کشورها و ایراد سخنرانی در آکادمی‌ها و دانشگاه‌ها آغاز دیپلماسی ”انجیر و منجیق“ تلقی گردید. نقطه عطف این دیپلماسی در جریان سفر اروپایی جرج بوش به اروپا در روزهای 21 تا 24 فوریه 2005 به منصه ظهور رسید:

1) رابرت هانتر سفیر آمریکا در ناتو در سال‌های 1993 الی 1998 و مشاور ارشد امور راهبردی کمپانی رند طی مقاله‌ای که در 21 فوریه 2005 تحت عنوان ”آن سوی دیپلماسی کابویی“ در روزنامه بالتیمورسان به چاپ رسانید تصریح نمود که همکاری ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو در حوزه‌های امنیتی، سیاسی، توسعه، بهداشت و محیط زیست جهانی امری ضروری است. از این‌رو، جرج بوش با سفر خود پایان عصر ”دیپلماسی کابویی“ را رسماً اعلام می‌دارد.

2) در همان زمان، روزنامه نیویورک تایمز تحت عنوان ”آمریکایی‌ها می‌آیند “ تصریح نمود که عملکرد دولت بوش در دوره اول کل مفهوم پیمان و همکاری‌های آتلانتیک و چارچوبی به نام ”ارزش‌های غربی“ را زیر سؤال برده بود. لذا سفر بوش بر احیای مجدد غرب واحد در برخورد با دیگر نقاط چالش‌گر جهان از جمله چین و خاورمیانه و به ویژه جمهوری اسلامی ایران به عنوان امری ضروری و اجتناب‌ناپذیر تأکید نهاد.

3) مجموعه‌های آتلانتیک محور در اظهارات و گزارش‌های خود از لزوم اتخاذ یک ”راهبرد مستحکم“ و یک ”اتحاد راهبردی“میان ایالات متحده آمریکا، ناتو و اتحادیه اروپا سخن به میان آوردند. در همین راستا، یک مجموعه 61 نفری از نخبگان آمریکایی و اروپایی ”سند و میثاقی“ تحت عنوان ”میثاق ایالات متحده آمریکا و اروپا“ را با امضای خویش منتشر ساختند و در آن تصریح نمودند که اروپا و آمریکا ‌باید حول محورهای ذیل به نوعی همگرایی و هماهنگی راهبردی نایل آیند:

الف – جمهوری اسلامی ایران

ب – عراق

پ – صلح خاورمیانه

ت – چین

ث – تغییرات آب و هوایی و زیست محیطی

ج – دموکراسی در خاورمیانه

چ – دادگاه بین‌المللی کیفری

ح – کنوانسیون ژنو

خ – افغانستان

د – روابط آمریکا و اتحادیه اروپا

ذ – کشورهای در حال توسعه

ر – سودان

ز – سازمان ملل متحد

در خصوص برنامه‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران توقف کامل فرآیند غنی‌سازی و چرخه سوخت به عنوان خواست مشترک آمریکا و اروپا در این میثاق مطرح گردید.

4) مجموعه‌های نومحافظه‌کار ضمن استقبال از توسعه روابط آمریکا و اروپا تصریح نمودند همان گونه که دونالد رامسفلد وزیر دفاع آمریکا اعلام داشته است تداوم اقتدار یکجانبه‌گرایانه آمریکا در جهان مستلزم آن است که ایالات متحده بتواند در دو موضوع:

الف – تغییر جغرافیای سیاسی و فرهنگی خاورمیانه بزرگ؛

ب – محدود‌سازی رشد قدرت نظامی چین

به توفیق دست یابد. در این راستا، ایالات متحده نیازمند متحدینی است که بتوانند در این دو موضوع با آن همکاری نمایند. لذا سفرهای خانم رایس و رامسفلد به اروپا و خاورمیانه و دو سفر بوش به اروپا ‌باید در این دو حوزه هدایت می‌گردید. خانم رایس و رامسفلد در جریان سفرهای خود ضمن فراهم آوردن مقدمات لازم برای سفر بوش، سعی می‌نمودند زمینه را برای به فراموشی سپردن تجارب دوره اول ریاست جمهوری بوش و استتار و پوشاندن موضوعات مورد اختلاف فراهم آورند و برنامه طوری تنظیم شده بود که بوش بتواند حداکثر بهره‌برداری را از رویکرد دیپلماسی اجبار علیه جمهوری اسلامی ایران به عمل آورد.

از این‌رو، جرج بوش در

1- دیدار با ژاک شیراک موضوع هسته‌ای ایران را پیگیری نمود.

2- در سخنرانی خود در بروکسل، تلاش برای پایان دادن به حمایت از تروریسم و تعقیب برنامه هسته‌ای در جمهوری اسلامی ایران را هدف مشترک جهان آزاد مطرح نمود. وی همچنین از جمهوری اسلامی ایران خواست اصلاحات وعده داده شده و مورد درخواست مردم ایران را به مرحله اجرا گذاشته و در نهضت جهانی حرکت به سمت آزادی هم‌داستان و همراه با دیگر نقاط جهان گردد.

3- پس از دیدار با مقامات اتحادیه اروپا در پاسخ به سؤال یک خبرنگار تصریح نمود در خصوص ایران از مشاوره‌های متحدین اروپایی آمریکا به خوبی بهره‌برداری نموده است. او در اینجا برای نخستین بار طرف مذاکره کننده مقامات سه کشور اروپایی را ”آیت‌ا... ها“نامید و در ضمن موضوع طرح حمله به ایران را ”کاملاً مسخره“خواند و در پایان ادامه داد که در عین حال ”هیچ گزینه‌ای از دستور کار خارج نشده است.“

4- پس از دیدار با شرودر، صدراعظم آلمان، جرج بوش در دیدار با خبرنگاران اظهار داشت:

”این امری حیاتی است که ایرانی‌ها بشنوند که جهان با یک صدا اعلام می‌کند که آنها نباید سلاح هسته‌ای داشته باشند. می‌دانید روز گذشته من در پاسخ به سؤالی در خصوص موضع آمریکا اعلام داشتم همه گزینه‌ها بر روی میز قرار دارد. این بخشی از موضع ماست. اما من به همه یادآوری می‌کنم که دیپلماسی تازه آغاز شده است. ایران، عراق نیست. ما به تازگی مسیر فعالیت‌های دیپلماتیک را ‎آغاز کرده‌ایم و مایلم از دوستانمان برای بر عهده گرفتن رهبری و مدیریت این فرآیند تشکر نمایم.

5- پس از دیدار با نخست‌وزیر اسلواکی، بوش در پاسخ به نخستین سؤال اظهار داشت:

”ما درخصوص ایران با دوستان ‌خود صحبت کردیم به این دلیل که این یک معضل جهانی است. می‌خواستم ببینم آیا دوستان اروپایی ما نیز چنین نظری دارند یا خیر. آنها نیز چنین می‌اندیشند. شرودر، بلر و شیراک هر سه با صدای بلند اعلام نموده‌اند ایرانی‌ها نباید سلاح هسته‌ای داشته باشند. ثانیاً من به رویکردهای مختلف در خصوص استراتژی‌های مذاکره گوش فرا داده‌ام.

ما یک هدف مشترک داریم و آن متقاعد ساختن ایران به نداشتن سلاح‌هسته‌ای است. من در بازگشت در خصوص پیشنهادهای مختلفی که در سفر شنیده‌ام، خواهم اندیشید. اما مهمترین عامل این است که ما در هدف خود متحد هستیم“.

6- پس از دیدار با پوتین، بوش در خصوص جمع‌بندی مذاکرات اظهار داشت:

”ما توافق کردیم که ایران نباید سلاح‌ هسته‌ای داشته باشد و من از درک موضوع توسط پوتین قدردانی می‌نمایم“.

بوش در سفر دوم اروپایی خود که در ماه مه 2005 و در دیدار از کشورهای لیتوانی، هلند، روسیه و گرجستان انجام پذیرفت ضمن بزرگداشت قربانیان جنگ جهانی دوم در هلند و روسیه و تمجید از فرآیند دموکراسی‌سازی در کشورهای همجوار با روسیه، سعی کرد فرصت مجددی برای سیاستگذاران راهبرد امنیت ملی ایالات متحده آمریکا فراهم آورد تا به گفتمان‌های مدیریت قدرت در نظام بین‌الملل و مقابله با دولت‌های یاغی (استدلال آیوو دلدر) و همچنین اداره وهدایت نظام و سیاست بین‌الملل پس از القای شوک و هیمنه در دوره اول ریاست جمهوری (منطق پرفسور گدیس) در قالب دیپلماسی اجبار بپردازند. در جریان این سفر هنگامی‌که از استفان هدلی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور آمریکا در روسیه پس از دیدار بوش و پوتین در خصوص نتایج و دستاوردهای این ملاقات و سفر اروپایی هیئت همراه که در 9 ماه مه 2005 صورت گرفت، پرسش به عمل آمد. وی پاسخ داد:

”درخصوص ایران، صحبت‌های مختصری به عمل آمد و رئیس‌جمهور از تلاش‌های روسیه برای تحت فشار قرار دادن ایران در یک فرآیند و رساندن آن به نقطه‌ای که متقاعد شود از بلندپروازی‌های هسته‌ای خود دست بردارد، پشتیبانی نمود. در پایان، هر دو رئیس جمهور حمایت متقابل خویش را از مذاکرات سه دولت اروپایی با ایران اعلام داشتند“.

در راستای دیپلماسی اجبار، تعمق پیرامون اظهارات هدلی بسیار ضروری به نظر می‌رسد:

1) تجمیع فشارها علیه جمهوری اسلامی ایران؛

2) رساندن کشور به یک نقطه مورد نظر؛

3) متقاعد شدن به دلیل تجمیع فشارها به منظور دست برداشتن از برنامه هسته‌ای؛

4) فرآیند تعطیلی برنامه هسته‌ای باید به دست خود مسئولین جمهوری اسلامی ایران انجام پذیرد.

نتیجه‌گیری:

دوره اول ریاست جمهوری بوش ”سیاست کابویی“ را در نظام بین‌الملل به منصه ظهور رسانید. بوش در دوره‌ دوم براساس تجارب چهارسال نخست‌ از رویکرد دیپلماسی اجبار در روابط بین‌الملل بهره‌برداری به عمل خواهد آورد.

براساس این رویکرد

1- ایجاد همگرایی و اجماع آتلانتیکی و سپس جهانی در خصوص موضوعات مختلف رویکردی راهبردی تلقی خواهد شد.

2- جلوگیری از رشد نظامی چین هدف مشترک آمریکا و اروپاست، امّا به منظور نیل به این هدف، اتحادیه اروپا به سرکردگی فرانسه تحریم‌ فروش سلاح به چین را لغو نمود تا چین از صنایع مادر بومی نظامی بهره‌مند نشود و در برنامه‌های خود به تسلیحات اروپایی وابسته باشد. اما متعاقباً آمریکا با حربه اقناع و اجبار، اتحادیه اروپا را بار دیگر متقاعد ساخت که این تحریم‌ها کماکان به قوت خود باقی بماند. ضمن اینکه این امر منافع اقتصادی و راهبردی فراوانی نیز برای اتحادیه اروپا در قرن 21 به موازات رشد چین به همراه خواهد داشت.

3- ایالات متحده آمریکا موضوع خاورمیانه و بهره‌گیری از قدرت نرم‌افزاری اروپا در تغییر جغرافیای سیاسی و فرهنگی، به ویژه در حوزه فلسطین و لبنان را اساس همکاری و همگرایی میان دو حوزه آتلانتیکی آمریکا و اتحادیه اروپا قرار خواهد داد.

دولت جرج بوش سعی دارد موضوع برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران را با توجه به تعلیق دائمی موردنظر اروپا به موضوعی برای همکاری و همگرایی آتلانتیکی میان آمریکا و اروپا و سپس همکاری و همگرایی جهانی تبدیل نماید.