روابط اتحادیه اروپا و چین: «بازی برد – بُرد»

Print E-mail
محسن شریعتی‌نیا
22 فروردين 1384

 اهمیت:

در تاریخ ششم ژانویه سال جاری، وزارت بازرگانی چین اعلام کرد که در یازده‌ ماه اول سال 2004 میلادی، حجم تجارت چین با اتحادیه اروپا به 159 میلیارد و 300 میلیون دلار رسید که نسبت به دوره مشابه سال گذشته نزدیک به 35 درصد رشد داشته است. این رقم نشان می‌دهد که اتحادیه اروپا به بزرگترین شریک تجاری چین تبدیل شده است. در ضمن، چین پس از آمریکا اینک در مقام دومین شریک تجاری اتحادیه اروپا ظاهر شده است. این خبر حکایت از آن دارد که چین و اتحادیه اروپا دو سال زودتر به هدف تعیین شده دست یافته‌اند. رهبران دو طرف در دور ششم مذاکرات خود با یکدیگر در اکتبر 2003 توافق نمودند تا حجم تجارت خود را به میزان 150 میلیارد دلار افزایش دهند. قصد این گزارش، نگاهی اجمالی به روابط این دو بازیگر، ‌به مثابه دو قدرت بزرگ در عرصه بین‌المللی است و از آن‌رو اهمیت دارد که سیاست بین‌الملل عمدتاً در صحنه بازی قدرت‌های بزرگ در جریان است. درک نوع نگاه و رفتار این بازیگران با یکدیگر، مهمترین متغیر در فهم سیاست بین‌الملل و به تبع آن رفتار معقولانه در این عرصه است.

تحلیل:

”معمای امنیت“ در سنت نظریه‌پردازی سیاست بین‌الملل، عبارتی آشناست. بر این مبنا، افزایش قدرت هر بازیگر به طور فی‌نفسه تهدیدی علیه امنیت بازیگر دیگر تلقی شده و آن را به مدیریت این تهدید وا می‌دارد. مدیریت این تهدید نیز جز در پرتو افزایش قدرت و ایجاد ”موازنه“ امکان‌پذیر نیست، در غیر این صورت بازیگر فروتر باید راه تبعیت را در پیش گیرد.

اما وضعیت روابط چین و اتحادیه اروپا را شاید بتوان بدعتی در این سنت دانست، زیرا علی‌رغم توسعه اقتصادی سریع چین و ارتقای جایگاه چشمگیر آن در سیاست بین‌الملل از یک سو و کامل‌تر شدن روند همگرایی اتحادیه اروپا و افزایش قدرت آن از سوی دیگر، این دو یکدیگر را نه تنها ”تهدید“ تلقی نمی‌کنند، بلکه هر یک دیگری را ”فرصتی“ برای افزایش قدرت خود می‌داند.

شاهد این مدعا نوع نگاه این دو به یکدیگر است و گزینه ممکن برای کشف این نگاه‌ها، اظهارات و بیانیه‌های طرفین است.

الف – نگاه اتحادیه اروپا به چین

سابقه روابط دیپلماتیک اتحادیه اروپا با چین به مه 1975 برمی‌گردد، در واقع، در پی دیدار کریستوفر سوامز، کمیسر وقت اتحادیه اروپا از چین، این روابط به طور رسمی بنیان نهاده شد. از آن پس تا ژوئن 1989 روابط این دو سیری رو به رشد داشت. در این مقطع و با وقوع حادثه میدان تیان آنمن (سرکوب خشونتبار مخالفین حزب کمونیست) روابط به طور موقت به سردی گرائید، اما از ابتدای دهة 1990 مجدداً سیر رو به رشد خود را پی گرفت. در این دهه با توجه به گسترش روابط عمدتاً تجاری طرفین به سایر حوزه‌ها و مهمترین آن یعنی حوزه سیاسی، اتحادیه اروپا نیاز به”تدوین استراتژی“ پیرامون روابط میان مدت و بلند مدت با چین و حرکت در این چارچوب را احساس کرد. تدوین استراتژی ”ایجاد شراکتی جامع با چین“ در واقع پاسخی به این نیاز بود. از آن مقطع تاکنون، اتحادیه اروپا سیاست خود در قبال چین را در این قالب پی‌گرفته است. اتحادیه اروپا با طراحی این استراتژی سه هدف عمده را در قبال چین پیگیری می‌کند:

1- ادغام چین در جامعه بین‌المللی؛

2- حمایت از روند انتقال چین به جامعه‌ای باز؛

3- ادغام چین در اقتصاد جهانی.

به بیانی شفاف‌تر، اتحادیه اروپا با اتخاذ این استراتژی در پی آن است تا با حمایت از روند اصلاحات، نهایتاً با تبدیل جامعه چینی به جامعه‌ای مبتنی بر مناسبات سرمایه‌داری و کاهش تضادهای این کشور با اتحادیه، همچنان آن را به مثابه فرصتی برای خود نگاه دارد. زیرا چین در وضعیت کنونی، شریک آسانی برای آن به شمار نمی‌آید. از منظر اتحادیه اروپا، چین کشوری است که به وسیله اشخاص و نه بر مبنای قانون،‌ اداره می‌شود و وضعیت حقوق بشر نیز در آن نگران کننده است. از سویی اقتصاد این کشور نیز از منظر اتحادیه به طور کامل بر مبنای ساز و کارهای اقتصاد بازار عمل نمی‌کند. به همین لحاظ اتحادیه اروپا به رغم اصرار چین هنوز نه تحریم تسلیحاتی این کشور را لغو کرده است و نه آن را به عنوان اقتصاد بازار کامل در سازمان تجارت جهانی مورد شناسایی قرار داده است. در سطح کلان نیز اثرات خیزش چین برای اتحادیه اروپا سؤال برانگیز است. اینکه خیزش چین چه اثراتی بر نظم منطقه‌ای و بین‌المللی بر جای خواهد گذارد؟ و اینکه آیا شرق آسیا تحت رهبری چین به عنوان یک شریک جهانی برای اتحادیه اروپا در جهت نیل به ”چندجانبه‌گرایی مؤثر“، عمل خواهد کرد؟ ، سؤالاتی است که هنوز اتحادیه اروپا پاسخ روشنی برای آنها نیافته است.

در مجموع می‌توان گفت که سیاست کنونی اتحادیه اروپا در قبال چین ”گسترش اتصالات“ آن با جامعه بین‌المللی است، به نحوی که با پذیرش مسئولیت در قبال نظم بین‌المللی، در نهایت در راستای ”چندجانبه‌گرایی مؤثر“ عمل کند.

ب – نگاه چین به اتحادیه اروپا

اتحادیه اروپا یکی از معدود بازیگرانی است که چینی‌ها پیرامون روابط‌شان با آن، اقدام به تدوین و انتشار ”سند سیاستگذاری“ کرده‌اند واین نشان از اهمیت والای این اتحادیه نزد نخبگان سیاستگذار چینی دارد. زیرا این اتحادیه با برخورداری از موقعیت یک قدرت بزرگ در عرصه بین‌الملل، می‌تواند نقش مؤثری در ”تداوم توسعه اقتصادی“ و نیل به ”نظمی نوین در عرصه سیاست واقتصاد بین‌الملل“ (چندجانبه‌گرایی)، به عنوان مرکز ثقل اهداف چینی‌ها در دو عرصه داخلی و بین‌المللی، بر عهده گیرد.

شاهد این مدعا از منظر چینی‌ها، برخورداری این اتحادیه از سهمی معادل 25% اقتصاد جهانی، 35% تجارت جهانی و نیز تولید ناخالص داخلی معادل 10 تریلیون دلار، جمعیتی بالغ بر 450 میلیون نفر و مساحتی برابر چهار میلیون کیلومتر مربع است.

به علاوه، چینی‌ها معتقدند که میان آنها و اتحادیه اروپا درگیری‌های اساسی وجود ندارد و روابط فیمابین به رغم پاره‌ای از مسائل، همواره رو به پیشرفت بوده است. البته آنان منکر اختلافات نیستند و اشاره می‌کنند که با توجه به تفاوت پیشینه تاریخی، فرهنگی، نظام سیاسی و سطح توسعه اقتصادی، طرفین در مورد برخی مسائل دیدگاه‌های متفاوتی دارند. اما نکته اساسی آن است که اشتراکات میان طرفین بر اختلافات غلبه دارد. چین و اتحادیه اروپا هر دو خواهان پیشبرد دموکراسی (چندجانبه‌گرایی) و تقویت نقش سازمان ملل متحد در عرصه سیاست بین‌الملل هستند. هر دو به پیشبرد توسعه پایدار و محو فقر معتقدند. در عرصه اقتصادی نیز همکاری‌های آنان گسترده است. اتحادیه اروپا دارای اقتصادی توسعه یافته، تکنولوژی پیشرفته و منابع مالی قوی است و چین نیز از اقتصادی با رشد سریع، بازار گسترده و نیروی کار فراوان برخوردار است، در نتیجه این دو می‌توانند به عنوان مکمل یکدیگر عمل کنند. بر این مبنا اهداف سیاست خارجی چین در قبال اتحادیه اروپا را می‌توان به صورت زیر دسته‌بندی کرد.

1- تقویت چندجانبه‌گرایی مؤثر: چینی‌ها به طور جدی در پی آن هستند تا با تقویت نقش سازمان ملل متحد، چندجانبه‌گرایی را در عرصه سیاست بین‌الملل، رونق بخشند. آنان در این مسیر اتحادیه اروپا را همراه خود می‌بینند. بنابراین، یکی از اهداف اصلی سیاست خارجی خود در قبال این اتحادیه را همکاری با آن در جهت‌”تقویت اقتدار سازمان ملل متحد در عرصه بین‌المللی“، تعریف کرده‌اند.

2- همکاری در جهت مبارزه با تروریسم، کنترل تسلیحات، خلع سلاح و منع تکثیر سلاح‌های کشتار جمعی.

3- تقویت ”صلح و توسعه“: چینی‌ها پیشبرد ”صلح و توسعه“ را مبنای رفتار سیاست خارجی خود در وضعیت کنونی قرار داده‌اند، زیرا اولویت اول منافع ملی خود را در تداوم توسعه اقتصادی می‌بینند. همکاری با اتحادیه اروپا در پیشبرد توسعه و نیز صلح، برای آنان اهمیت اساسی دارد.

4- گسترش فرآیند همکاری آسیا و اروپا: چینی‌ها در تلاشند روابط خود با اتحادیه اروپا را به عنوان نقطه اصلی اتصال اروپا و آسیا مطرح کنند. در این جهت آنها با حضور جدی در اجلاس آسیا – اروپا (ASEM) در پی آنند تا با مطرح کردن آن به عنوان مدلی از همکاری‌های بین‌ قاره‌ای، در نهایت از آن به عنوان چارچوبی در جهت نیل به نظمی جدید در عرصه سیاست و اقتصاد بین‌الملل بهره گیرند.

5- همکاری دراز مدت و با ثبات در روابط دو جانبه تا رسیدن به وضعیت شراکت کامل در روابط فیمابین: چینی‌ها معتقد به توسعه همه جانبه روابط با اتحادیه اروپا بر مبنای اصول احترام متقابل، اعتماد متقابل و پیشبرد منافع مشترک در عین تفاوت دیدگاه‌ها هستند. در این راستا، چینی‌ها وفاداری اتحادیه اروپا به ”سیاست چین واحد“ را مبنای تداوم و گسترش همکاری‌های طرفین می‌دانند.

6- لغو تحریم تسلیحاتی و به رسمیت شناختن چین به عنوان اقتصاد بازار کامل: چینی‌ها تحریم تسلیحاتی اتحادیه اروپا و نیز نپذیرفتن وضعیت ”اقتصاد بازار کامل“ در قبال آنها را به عنوان مانع در راه توسعه همه‌ جانبه همکاری‌ها می‌دانند. آنها تجدیدنظر درباره این دو موضوع را به عنوان خواست‌های اصلی خود در هفتمین اجلاس سران اتحادیه اروپا و چین که در هشتم دسامبر 2004 برگزار شد، مطرح کردند.

نتیجه‌گیری:

چینی‌ها و اروپایی‌ها - آن گونه از نگاه‌شان به یکدیگر برمی‌آید – در وضعیت کنونی روابط خود را در قالب بازی ”برد – برد“ پیش می‌برند. تداوم این روند تا آینده‌ای نزدیک امری دور از انتظار نیست. اما از منظر نگاه آنها به نظم بین‌المللی – موضوعی که برای بازیگران میانی چون ما از اهمیت وافری برخوردار است – میان ”خواستن و توانستن“ فاصله‌ای چشمگیر وجود دارد. بدین معنی که علی‌رغم ”خواست“ مشترک آنها مبنی بر ایجاد نظم بین‌المللی بر شالوده ”چندجانبه‌گرایی“، در عمل آنها ”توان“ تحقق چنین چیزی را پیدا نکرده‌اند. زیرا با وجود وقوع تغییرات چشمگیر در مؤلفه‌های تشکیل دهنده ”قدرت“ در سیاست بین‌الملل، مؤلفه نظامی، همچنان نقش اصلی را در تحمیل اراده به دیگران – در بازی قدرت‌ها - ایفا می‌کند. امری که ”قضیه عراق“ به گونه‌ای ناخوشایند آن را نشان داد.