وحدت ملیت و مذهب در سیاست خارجی ایران

Print E-mail
isr
05 August 2003

مقدمه:

بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحث‎ها در خصوص نحوه ارتباط منافع ملی با تعهدات دینی – انقلابی نظام جمهوری اسلامی آغاز گردید، بحثی که زمان به زمان بر شدت و التهاب آن افزوده می‎شد. اینک که پس از بیست و چند سال نگاهی به گذشته می‎افکنیم، این صرافت به فرد دست می‎دهد که دوگانگی مذکور تاکنون نیرو، وقت، هزینه و حساسیت‎های زیادی را در کشور مصروف خود نموده و این روند همچنان ادامه دارد. تداوم این روند بدان معناست که هنوز اجماعی کلی میان اهل نظر دربارة دوگانگی مذکور پدید نیامده است. در تمام این مدت، در میانة مجادلات قلمی و بحث‎ها، یک خط اصلی در تلاش‎های فکری آن بوده است که به جای تأکید یک سویه بر این یا آن مقوله، گونه‎ای رابطة تأیید و آشتی متقابل بین اسلامیت و ایرانیت در سیاست خارجی کشور برقرار شود. این کوشش‎ها چنانکه آشکار است – در آخرین تحلیل، شاید به دلیل ضعف یا فقدان سنت تفکر فلسفی در ایران – به موفقیت نینجامیده است. اما به هر حال، کوشش‎هایی از این دست، نظر به اهمیت عملی و نظری فوق‎العادة موضوع، نباید متوقف شود.

هدف مقاله حاضر، طرح و تقویت رابطه این همانی یا وحدت، و نه حتی نزدیکی، بین منافع مذهب تشیع و منافع ملی ایران است؛ یعنی این نظریه که در واقعیت زندگی جمعی ما، هر آنچه که ایرانی است، در عمق خود، شیعی است و بخش عمده‎ای از همه آنچه که شیعی است، ایرانی است. به بیان دیگر، این گزارش شرحی بر نظریه معروف مدرس است که بر این همانی ”سیاست ما“ و ”دیانت ما“ تأکید می‎ورزید.

1- در انتقاد از رهیافت تمایزگرا

در گام اول باید بر تناقض ظاهری (پارادوکس) مشهوری که می‎تواند بر سر راه تصور وحدت، حالت استبعاد و امتناع ذهنی ایجاد نماید، فایق آمد: این فکر که تشیع وایران ماهیت‎های متمایزی دارند و مثلاً اینکه یکی واقعیت و دیگری اعتقاد است یا آن که یکی خاص است و دیگری عام، یا یکی موضوع وحدت است (ایران) و دیگری موضوع اختلاف و تفرقه (تشیع)، برغم درستی خود، راهبردی است که رهگشایی و توضیح‎دهندگی محدودی دارد و حتی گاه می‎تواند گمراه کننده باشد، زیرا می‎تواند دیدگان را بر واقعیت تماس‎های ژرف، همه جانبه و تنگاتنگ میان این دو و ایجاباتی که از این تنگاتنگی بر می‎خیزد، آن هم درست در زمانی که ممکن است به درک این وحدت نیاز داشته باشیم، فرو بندد. اما برخلاف این گمان رایج، خانم نیکی کدی می‎گوید: ”در طول پانصد سال گذشته نمودهای ملی ایران در عین حال نمودهایی دینی بوده‎اند. “ اصولاً ”بر پایة داده‎های واقعی، ملیت ایرانی هیچگاه با دیانت و اعتقادات مذهبی مردم در تضاد نبوده است. با آنکه آنها دو واقعیت مجزای اجتماعی – اعتقادی هستند، اما هیچ گاه منفک از یکدیگر و در تقابل با هم قرار نداشته‎اند“، آنها منافع متعارضی نیز نداشتند و گویی از منطق فرهنگی واحدی پیروی می‎کردند. این امر نشان‎دهندة وجود بستر یگانه‎ای برای فرهنگ دینی و عمل سیاسی است. بر این اساس، یعنی براساس وحدت دین و ملیت در ایران، نهایتاً نظریه وحدت دین و دولت تقویت می‎گردد. زیرا اولی، نهایتاً زمینه‎ساز تشکیل دومی است. وحدت عناصر سازندة جهان ایرانی (دولت، ملیت و دین)، تا زمان ورود ایران به دورة جدید، همواره بدون گسست‎های جدی در استمرار بود.

به تعبیری که شایان تحلیل بیشتری است، در یکصدوپنجاه سال گذشته شاهد واگرایی عناصر جهان ایرانی از یکدیگر بودیم. اما به نظر می‎رسد اینک وارد دوره‎ای شده‎ایم که در آن نیاز مبرم سیاست داخلی و خارجی کشور، دیگر نه درک و تحلیل تنوعات و گوناگونی‎ها در روابط ایران و تشیع (رهیافت تمایزگرا)، بلکه درک و تحلیل ابعاد یگانگی و ژرفنای تاریخی و مستمر وحدت ایران و تشیع است؛ و این یعنی رابطه‎ای از جنس رابطة جسم و روح: ایده‎هایی همچون ایدة مرد مقدس و آرمانی یا تمایل درونی به اتصال آسمان آرمان‎های دینی با زمین یا زمینة واقعیت‎های عینی (که از جمله می‎توانست به وحدت دین و ملیت بینجامد و انجامید) و ...، قبل از ورود اسلام، در فرهنگ ایرانی عمیقاً جایگیر شده بود و اسلام فقط راهی برای تداوم و تکامل فحواهای خالصاً دینی تاریخ ایران گشود. در این معنا، به تشیع اینک باید همچون جان غنا یافتة ایران تاریخی نگریست چه اینکه تشیع از همان آغاز سریعاً درون عمق هستی ایران راه یافت، با آن ممزوج شد و بدان توان نمایش‎گری و نمود پردازی بخشید. تشیع به روح استعلا یافتة ایران باستان بدل شد و تنها عامل انسجام دهنده و قابل فهم کنندة گسترة بی‎پایان تنوعات آن بود. بنابراین، برخلاف گمان رایج، قائل شدن به رابطة تقابلی یا بیرونی بین ایران و تشیع، هر اندازه تأثیرات متقابل، دیالوگ و نزدیکی‏ میان آن دو بر قرار شده باشد، باز هم، علاوه بر عقیم بودن به لحاظ قوت تحلیل و توضیح دهندگی، اساساً نادرست است، زیرا براساس آنچه گفته شد بنیاد تحلیل روابط ایران و تشیع باید فرض وحدت و نه برابر نهادگی آن دو باشد. بنابراین، اینکه ایران یک واقعیت و تشیع بیشتر یک ایده یا مذهب است یا اینکه ایران واقعیتی خاص و محدود و تشیع آکنده از آرمان‎هایی عام و جهانی است و فهرست ظاهراً بی‎انتهای تفاوت‎های دیگری از این دست را نباید تفاوت‎هایی قطعی، سر راست و مکانیکی گونه در نظر آورد، زیرا از یکسو، ایران صرفاً یک موجودیت واقعی نیست و از دیگر سو، تشیع نیز یک موجودیت صرفاً ذهنی – اعتقادی نیست: ایران به مدد تشیع به یک واقعیت روحانی و ”عمیقاً تلطیف شده“ بدل گردید و از آن سو تشیع نیز در سرزمین ایران به یک دین فرهنگی شده یا دارای تجسم فرهنگی بدل گردید؛ حالتی که در آن یک مذهب خود را در قالب فرهنگی ملی تداوم بخشیده است و یا یک فرهنگ ملی را به موضوع و سوژه خود بدل ساخته است. تشیع به ایران که رسید به روحی تجسد یافته بدل شد. دیگر نمی‎توان و نباید از تشیع همچون مجموعه‎ای از آرمان‎های ویژه و عقاید صرف سخن گفت. تشیع، حقایق آن به کنار، کالبد تاریخ و فرهنگ ایران را به تملک گرفته است. اگر فرضاً ایران نبود، تشیع دست بالا چیزی فراتر از حقیقتی مکتوم شامل برخی اعتقادات و برخی آثار علمی و تاریخی نبود. در یک کلام، اگر ایران نبود، تشیع فقط برخی مفاهیم بود و از آن سو اگر تشیع نبود، ایرانیان در این زمان ممکن نبود بتوانند تصوری از وحدت ایران در ذهن خود داشته باشند و این سخن مهمی است. بدون تشیع شاید حوزة تمدن ایرانی در این زمان در قالب تعدادی دولت‎های مدعی و مجادله‎گر و همطراز با یکدیگر، دچار تفرق بوده و به سختی قابل به تصور درآمدن می‎بود و تازه این در حالتی خوشبینانه است. زیرا بدون تشیع احتمالاً امکان هیچ تصوری از استمرار محتواهای تاریخ ایران وجود نداشت. به بیان دیگر، اگر تشیع وجود نداشت در واقع دلیل مؤثری برای تداوم یافتن حیات ایران وجود نداشت. به نحوی جالب توجه، می‎توان گفت اسلام ”تنها“ ربط ایران باستان و ایران مدرن به یکدیگر است. آری، تشیع برای ایران معاصر دلیل هستی است.

بحث تاریخ و فرهنگ و ماهیات به کنار، تقارن‎های عینی‎تری نیز می‎توان برشمرد. مرزهای اصلی تشیع و مرزهای ایران تاحد قابل تأکیدی بر هم منطبق‎اند. به عبارت دیگر، مرزهای یک مذهب تا اندازة زیادی با مرزهای جدید دولت ملی ایران مطابق است. با حاکمیت 90 درصدی مذهب تشیع بر جمعیت ایران می‎توان گفت علاوه بر خاک ایران، جمعیت ایران نیز همزمان هم امت (در معنای اجتماع دینی) و هم ملت (در معنای اجتماع سیاسی مدرن) می‎باشد. به عبارت دیگر، بسیار فراتر از آن که بگوییم ایران مرکز تشیع است، اصولاً تشیع وایران از لحاظ فیزیکی همعنان و همپوشاننده یکدیگرند. مرزهای اصلی تشیع تقریباً همان مرزهای ایران است و مرزهای ایران نیز تقریباً یا نزدیک به مرزهای تشیع است براین اساس، مجدداً ملت (Nation) در ایران همان امت و امت همان ملت است. در ایران به نحوی تقریباً مستثنی از همه جاهای دیگر، وحدت ملت و امت یک واقعیت و جدایی ملت و امت تنها یک مقوله تحلیلی و ذهنی است. این نیز حقیقت درخور تأملی، بیشتر از این جهت است که اینک بعکس، در کشور ما تمایز انتزاعی و تحلیلی دین و ملیت از یکدیگر، تمایزی واقعی انگاشته می‎شود و پیوستگی واقعی دین و ملت با یکدیگر به هم، امری انتزاعی تلقی می‎شود! اما در مقابل، باید دانست تاریخ ایران هنگامی که به نسل‎های کنونی رسید پروژه‎ای کامل و پایان یافته، بود؛ یعنی در این تاریخ، روند وحدت بین دین و سیاست و ملیت ایرانی به صورتی شکل گرفته و کمال یافته به ما رسید، به نحوی که اینک و برغم تاریخ جدید تفکر سکولار در ایران، ما با واقعیت یگانگی عناصر تاریخی سازندة ایران مواجهیم. در برابر این واقعیت، ”تصور“ جدایی عناصر سازنده ایران از یکدیگر فقط می‎تواند فرضی تحلیلی (یعنی ذهنی و انتزاعی) باشد و فقط در همین معنای علمی – دیسیپلینی قابل پذیرش باشد. برهمین نهج، وحدت منافع ملی ایران و مصالح کیان تشیع نیز بیشتر یک واقعیت و تمایز منافع آنان بیشتر فرضی تحلیلی است. اما متأسفانه این زمان تفکیک تحلیلی منافع ملی از منافع دینی وعام انقلاب ایران امری واقعی و همچون بیانی از واقعیت انگاشته شده است. اینکه آیا انگارة ”منافع ملی“ به خوبی توضیح دهنده منافع ایران است یا نه، در دنباله مورد توجه قرار می‎گیرد.

خلط ابزار تحلیل واقعیت با خود واقعیت چیز تازه‎ای نیست. این کار در دنیای مدرن تقریباً از مارکس شروع شد. او بسیاری از مفاهیم تحلیلی هگلی و از جمله استعارة جامعه مدنی وی را که مرحله‎ای اقتصادی، قبل از تبلور کامل عقل است، به جای ابزار تحلیل واقعیت انگاشت و آن را به جامعه بورژوایی منتسب نمود. بعدها نیز در تاریخ تحول اندیشه سیاسی – اجتماعی مدرن، این خلط بین مقوله ‎بندی‎های انتزاعی و ما به ازاهای واقعی آن مقولات ادامه یافت و شدت گرفت. از آن جمله است یکی انگاشتن مقولة تحلیلی طبقه با واقعیت شکاف‎های اجتماعی، نظریة جامعه مدنی با واقعیت جامعه بورژوایی، اندیشه ”نظام بین‎الملل“ با واقعیت‏‎های سیاست بین‎الملل، فردیت ایدئولوژیکی لیبرال با فردیت واقعی و غیره.

2- انتقال ساده‎انگارانه از نظریه به واقعیت

این انتقال شتابزده از نظریه به واقعیت به چه دلیل صورت می‎گیرد؟ واقعیت آن است که ما ایده‎ها را نه فقط به خاطر آن که آنها را نماینده یا ترجمان حقیقت می‎انگاریم بلکه همچنین به این دلیل که آنها را می‎پسندیم و یا دوست داریم، پذیرا می‎شویم. از این روست که برخلاف گمان مشهور پوپری، دانشمندان گاه با وجود مواجهه با داده‎های ابطال کنندة فراوان، باز هم عقیده خود را رها نمی‎کنند. فرض‎های تحلیلی یا تفکیکات انتزاعی را (که قاعدتاً برای سهولت امر تحلیل و گسترانیدن ابعاد موضوع هستند) با وجود جذابیت و خوشایندی‎ای که متضمن آنند، نباید امری واقعی در نظر گرفت. زیرا در این صورت فرد دانشور و محقق، اسیر ذهنیت‎ورزی‎های نشئگی‎آور می‎شود که نتیجة آن دوری فزاینده از درک‎های واقعی است. به همین نحو، ضروری است که هیچگاه فرض تحلیلی تفکیک جامعه ایرانی و مذهب تشیع، با واقعیت پیوند و جدایی ناپذیری این دو خلط نشود. متأسفانه، هم اینک در بحث‎های جاری پیرامون این رابطه، شاهد تأکید فراوان بر مقوله جدایی میان تشیع و ایران هستیم، چیزی که می‎تواند بسیار مخرب و منحرف کنندة نیروها و توانایی‎های باشد زیرا در این بحث‎ها یک وحدت واقعی به قربانی یک تفکیک تحلیلی، یک وحدت مفید به قربانی تفکیکی مضر و هرز برنده و یک واقعیت زیست شده به قربانی یک نظریه آسمانی گونه و بلند پروازانه می‎رود. اندیشة جدایی دین و ملیت از هم که به دنبال خود به جدایی دین و دولت و سپس به جدایی منافع ملی از منافع مذهب تشیع می‎انجامد، گمانه‎ای بیشتر رایج است تا دارای منطق تاریخی، و بنابراین سخن ریشه‎داری نیست و تاریخ آن از حدود 150 سال عقب‎تر نمی‎رود. در مقابل، آنچه که کهن و هزارگی است وحدت این دو می‎باشد.

اندیشة وحدت اسلامیت و ایرانیت و اینکه ”دیانت ما همان سیاست ما و سیاست ما همان دیانت ماست“، اندیشه‎ای احتمالاً در حال احیاست زیرا اینک نیروی تاریخی سکولاریزم در ایران در حال خرج کردن همة ذخیره فکری خود یا طرح نمودن و روکردن همة ‌استدلالاتی است که در انبان دارد و این در حالی است که انبان فکری وحدت جهان ایرانی (وحدت دین، دولت و ملیت ایران) هنوز درهایش گشوده نشده است. بنابراین، شاید بتوان به پیوند احساس ملی ایرانی با احساس دینی و شیعی، چه در عرصه داخلی و چه خارجی، به مثابه تقدیر آتی سیاست ایران نگریست. این یعنی وحدت اسلام و ایران، اما این بار در عرصه خود آگاه ایرانیان. وحدت اسلام و ایران پیشتر در عرصة ناخودآگاه ایرانیان وجود داشت. اما اینک این احتمال وجود دارد که آنچه ناخودآگاه بود، موضوع آگاهی قرار گیرد. توکویل می‎گفت ملت‎ها هیچ‎گاه از گهوارة خود فاصله زیادی نمی‎گیرند. مسائل و مشکلات هر چه جدی‎تر و فوری‎تر باشند، افراد بیشتر به سوی درک بنیادهای ناهشیار هستی جمعی خود رانده می‎شوند و این وصفی از اوضاع کنونی انقلاب و ایران است. یکی از مهمترین بنیادهای ناهشیار در قوام جامعه ایرانی عبارت از وحدت دین و ملت و دولت است؛ چیزی که می‎تواند در شرایط کنونی مورد بازاندیشی‎های مؤثری قرار گیرد.

3- آگاهی به وحدت جهان ایرانی

بهتر است تصور خود از این ناهشیاری را که عرصه وحدت جهان ایرانی بود و اینک مستعد هشیاری و خودآگاهی است روشن‎تر سازیم. یک مثال طنز‎آمیز در توضیح اینکه پیوند ایرانیت واسلامیت واقعیتی است که عمیق‎تر از هر جا در ناخودآگاه جمعی ما موجود است،‌ گزارشی است که فرد هالیدی ارائه می‎کند. او در کتاب ”ایران، دیکتاتوری و توسعه“ در بیان تجربة سیاسی اولین گروه‎های مارکسیستی با مشی چریکی اشاره می‎کند که الگوی مرگ‎های حماسی رهبران مذهب تشیع در ناخودآگاه ایرانیان چنان خانه کرده بود که حتی اولین نسل رهبران مقتول سازمان چریک‎های فدایی خلق نحوه مرگ خود را بر طبق همین الگو برگزید: مرگی دینی و شهادت گونه و متکی بر باور به جوشش خون شهید در زمان‎ها و نسل‎های بعد، چیزی که تاکنون در ادبیات و تفکر مارکسیستی در کشورهای مختلف سابقه نداشته است. ما نمی‏توانیم این رابطه را به طور اشرافی و عمودی و به گونه‎ای که گویی اینک مسلط و مشرف بر تاریخ خود هستیم، به موضوع ارزیابی خود بدل نماییم؛ زیرا ما با همة تنوع‎طلبی‎ وابتکارات خود، مولود همین رابطه‎ایم و به شکلی ناخودآگاه و ژرف در متن همین فضا می‎اندیشیم و عمل می‎کنیم. باید به جای ارزیابی رابطه ایران و تشیع، به درک ابعاد مکنون این رابطه نایل آمد. حاصل چنین درکی به این باور منجر می‎شود که در ایران به طور خیلی کلی،‌اگر کسی بخواهد ایرانی و بومی بیاندیشد، کمابیش شیعی خواهد اندیشید و از آن سو نیز هر طرح و تفکری برای تشیع، کمابیش تفکری برای ایران خواهد بود. برای مثال، تفکر خالصاً دینی و سخت کیشانه (ارتدکس) علمای نجف و قم در طول تاریخ معاصر، هرگاه که ابعاد عملی پیدا می‎کرد، مآلاً تفکر و عملی برای ایران بوده است!

مجدداً آینده سیاست ایران احتمالاً مستعد همگرایی ایمان شیعی و احساس ایرانی، این بار در ضمیر خودآگاه ایرانیان خواهد بود. این روند همگرایی سپس تدریجاً ممکن است در نقطة مقابل تفکرات جهانگرایانه و فلسفی و اغلب اروپایی فضای فکری کنونی ایران قرار بگیرد که مشخصة بارز آن تفکرات، فقدان امکانات عملی و دوری از واقعیات فرهنگی و تاریخی است.

”آگاهی“ به وحدت مداوم دین و دولت و وقوف به اینکه ”ایران“ اصولاً واقعیتی برآمده از این وحدت است، درک اینکه جدایی دین ایرانی و دولت ایرانی مفهومی بدون ریشة تاریخی، جعل شده، انتزاعی و ایدئولوژیک (یعنی تجربه ناشده و تصوری) است، استعداد و پتانسیلی است که انقلاب اسلامی آن را برای ایرانیان کنونی به ارمغان آورده است. از این رو، انقلاب اسلامی به تنهایی تاریخ هزارگی ایران را معنادار ساخته است. انقلاب اسلامی فحاوی درونی این تاریخ ویژه را از وضعیت بالقوه خود خارج کرد، به آن عینیت بخشید و ظرفیت‎های آن را به کمال رساند. بدون انقلاب اسلامی، پیوستگی ویژه تاریخ ایران هیچگاه به خوبی قابل درک نمی‎شد. انقلاب اسلامی وجود یک استمرار معنوی – خداوندی در تاریخ ایران را، فراتر از آن که اثبات کرد، در قالب‎زایش‏ دولتی دینی، آن را تبلور و تجسم بخشید. جمهوری اسلامی و در واقعیت امر تشیع، حلقة‌وصل ایران مدرن با گذشته‎اش می‎باشد. درک این پیوستگی بسیار مهم است و مخصوصاً در عرصه‎های واقعی‎تر، مثلاً در سیاست خارجی، اهمیت باز هم بیشتری می‎یابد.

4- این همانی منافع مذهب تشیع و منافع ملی ایران

الف) ایران و ”منافع ملی“ آن: تأملی انتقادی

”منافع ملی“ اصطلاحی متأخر و خاص دوران جدید سیاست ایران است. جدید یا مدرن بودن این اصطلاح اندکی قابل تدقیق است. به ویژه اگر این حقیقت را در نظر آوریم که هیچ گاه ایران موجودیتی در خود (in itself) نبوده است و از گذشته تاکنون (اما نه لزوماً از حالا به بعد)، انزوا یا نگاه به خویشتن علاوه بر عدم امکان، برای آن به شدت خطرناک نیز بوده است و نیز اگر متذکر این حقیقت به خود شویم که ایران کشوری کهن زیست است که منابع تاریخی‎اش به هر حال در سیاست خارجی آن نمود وتعیین کنندگی می‎یابد، آن گاه این پرسش جای طرح می‎یابد که آیا بهتر نیست به جای منافع ملی ایران از منافع ایران سخن گفت؟ منافع ”ملی“ به منافع یک ملت – کشور مدرن ارجاع دارد، اما همان طور که زمانی لوسین پای چین مدرن را ملت – تمدن نامید، می‎توان اندیشید این اصطلاح، موجودیت سیاسی ایران را نیز می‎تواند بهتر از نظریه رایج ملت – دولت توضیح دهد؛ زیرا تعهدات اخلاقی دولت ایرانی به شکوه تاریخی گذشتة خود، نگاه حسرت‎کشانه به مرزهایی که اینک دیگر در دسترس او نیست، تمایل به تمایز‎طلبی تمدنی، میل به همپایگی با غرب، سابقة دولت قدرتمند و مرزهای دور پهنه و ... در مورد ایران نیز به خوبی مصداق می‎یابد.

منافع ملی اصولاً به تصریح ”ریمون آرون“ به دلیل سیالیت فوق‎العاده موضوع، قابل تعریف نیست و از این رو شاید بهتر است آن را در قالب برخی دغدغه‎ها یا اهداف ماندگار در نظر گرفت. منافع ملی یک کشور صاحب تاریخ در واقعیت امر، با عبور از دالان تحولات گذشته وایجابات ژئوپولیتیکی آن قابل فهم می‎شود. به طور کلی، منافع ملی نباید در لحظه تعریف شود و نیز نباید به موقعیت‎ها یا مزایای خاص تحویل و تقلیل یابد. منافع ملی گو که می‎تواند این جا و آن جا مصادیقی بیابد اما در عین حال باید از مصادیق خود استقلال داشته باشد و هیچگاه به این یا آن ارزش، مفهوم و دستاورد منحصر نشود. بر این اساس، تصورات یا دغدغه‎های ماندگار برای سیاست خارجی ایران باید از تاریخ این سیاست خارجی اخذ شود. اما نکتة ‌بعدی مهمتر است. اگر بخواهیم تصوری اصولی از ”دولت ایرانی ‌و آنگاه بر رسوب آن، تصوری اصولی از سیاست خارجی دولت ایرانی در ذهن داشته باشیم، اولین نکته‎ای که خود را می‎نمایاند آن است که این دولت اصولاً ناچار است دلایل رفتار خود را از خلال روندها در سطوح منطقه‎ای بجوید؛ این دولت همواره آماج حملات دولت‎ها و فرهنگ‎های کاملاً متمایزی بوده است که اغلب نیاتی غیر دوستانه داشته‎اند. دولت ایرانی در همان حال که عمیقاً تنها است در همان حال به نحوی طنز‎آمیز، سیاست خارجی آن نه فحوایی ملی بلکه منطقه‎ای دارد؛ چیزی کاملاً برخلاف ملت – دولت‎های لیبرال دموکرات. در این کشورها معمولاً سیاست خارجی ادامة سیاست داخلی است؛ یعنی تحولات و مکانیزم‎ها در سیاست داخلی، تا حد زیادی در رفتارهای خارجی مؤثر یا سر ریز می‎شوند، اما سیاست خارجی ایران به نظر می‎رسد تاکنون بیشتر عبارت از واکنش‎ها در قبال روندهای منطقه‎ای بوده است. برخلاف ملت – دولت‎های غربی، این سیاست خارجی کمتر از تحولات داخلی جامعه خود که می‎تواند معنایی مبتکرانه و نیز فعالیگری را به ذهن بکشاند، بلکه بیشتر از سوی محیط پیرامونی آن، که معنایی واکنشی و رفتارهایی انفعالی را به ذهن متبادر می‎کند، متأثر بوده است. این بدان خاطر است که تشیع، ایران را از محیط پیرامونی و فرهنگ‎های اطراف خود متمایز نموده است و یا دست کم تمایز آن را تغلیظ نموده است و نهایتاً بدان جا منجر شده است که یک سیاست مستقل ملی، در همان حال و همزمان بتواند یک سیاست منطقه‎ای شیعی – متأثر از ایجابات مذهب تشیع در ایران – نیز باشد.

سیاست خارجی ایران از زمان صفویه به این سو، به این دلیل یک سیاست خارجی اصالتاً شیعی یا شیعی محور بوده است که رفتارهای آن در واکنش به رفتارهای خارجی اغلب خصمانه‎ای صورت می‎گرفته که به صورتی کمابیش همگرا، از سوی فرهنگ‏های نامتجانس سنی و نیز مسیحی انجام می‎گرفته است. هنگامی که سیری در ادوار مختلف تاریخ سیاست خارجی ایران می‎نماییم، ممکن است این گمان در ذهن شکل بگیرد که به راستی برای رهبران سیاست خارجی ایران موارد فرصت و مزیت و امکان‎های ابتکار عمل چقدر اندک و نیز ضعیف بوده است! در حالی که ایران به دلیل تک‎‎افتادگی مذهبی و از قبل آن تک‎افتادگی در جهان‎بینی، فرهنگ، ایستارهای ذهنی و غیره – در معرض خطر و آسیب بود، ‌در عین حال هیچ‎گاه نیز نمی‎توانسته است در برابر وضع شیعیان در عراق (زمان قاجاریه) یا لبنان (دوران شاه و جمهوری اسلامی) بی تفاوت بماند. به طور تاریخی و عقلی، سیاست خارجی ایران محکوم یا متعهد به یک منطقه‎گرایی شیعی است. پیوستگی مذهب تشیع و منافع ملی ایران، حتی برای سایر کشورها نیز محسوس است. به طوری که در موضوع شیعیان عراق مهمترین نگرانی آمریکا مداخلة ایران در این مسئله است. گویا برای آمریکا نیز این مسئله به یک مفروض تبدیل شده است که سیاست خارجی ایران در درون خود ماهیت شیعی دارد و لذا خواه ناخواه با موضوع شیعیان در سایر کشورها پیوند می‎خورد، حتی اگر ایران خود چنین مداخله‎ای را تکذیب کند. چنین محکومیت یا تعهدی در کنار واقعیت‎های ژئوپولیتیکی دیگر، همواره موجب پدید آمدن اراده‎ای قطعی علیه ایران در ابرقدرت‎های زمانه، خواه بالقوه یا فعلیت یافته، می‎شد. در زمانه‎ای که اراده‎ای قطعی در یک ابرقدرت علیه کشوری ضعیف پدید می‎آید، حق انتخاب‎های آن کشور نقصان می‎گیرد. هر چه تصمیم یک ابرقدرت علیه کشوری ضعیف جدی‎تر باشد، حق انتخاب‎ها برای آن کشور ضعیف‎تر محدودتر می‎شود.

برای قدرت‎های خارجی، ملت – تمدن ایران همواره بیشتر امکان بوده است تا واقعیت؛ امکانی از گسترش مرجعیت برای شیعیان منطقه، قدرت نظامی، ادعاگری‎های منطقه‎ای، برتری طلبی و غیره، این امکانات تقریباً هیچ گاه فرصتی برای واقعیت یافتن پیدا نکرده‎اند. اما حتی امکانات ایران نیز برای قدرت‎های جهانی و منطقه‎ای و حتی همسایگان آن، بر آشوباننده بوده است... . با اندکی احتیاط ]به دلیل خوفناک بودن موضوع[! می‎توان گفت دگر بودن، به نحوی برجسته‎تر از دگر بودن دیگران، تقدیر سوگناک (تراژیک) ایران و مشخصاً سیاست خارجی آن است؛ تقدیری که ممکن است شدت و ضعف بیابد، اما هر زمان می‎تواند به حقیقت خود تعین بخشد. به هر روی براساس آنچه که بیان شد،

می‎توان گفت انگاره ”منافع ملی“‌ از آنجا که نسبت به تعیین کنندگی متغیرهای منطقه‎ای، مفهومی لااقتضاست و نیز خاصگی جهان ایرانی را برنمی‎تابد، در بازنمانی مسایل خارجی ایران و ترسیم اهداف ممکن آن، کاربری کافی ندارد.

ب ) سیاست خارجی ایران و الزام منطقه‎گرایی شیعی

سیاست خارجی ایران همواره ناچار بوده است ملاحظاتی منطقه‎ای آن هم از نوع واکنشی داشته باشد و اگر نیک بنگریم، این توصیف یا وصف حالی از وضعیت مذهب تشیع و شیعیان در منطقه نیز هست. تشیع هنگامی که تدریجاً با زندگی تاریخی ملت ایران ممزوج گردید، تا اندازة قابل تأکیدی مشروط به شرایط ایران شد و دغدغه‎های تاریخی ایران را به خود گرفت و همین واقعیت صورت متقابل نیز به خود گرفت. هم اینک نیز خطراتی که در سطح منطقه‎ای ایران را تهدید می‎کند، همان خطراتی است که کیان مذهب تشیع را تهدید می‎کند و به عکس، از آن سو، فرصت‎های تاریخی و کنونی برای ایران، در عین حال و همانا فرصت‎هایی تاریخی برای تشیع نیز می‎باشد. گسترش و تقویت ایران یا فرهنگ ایرانی همانا گسترش و تقویت تشیع است. می‎توان اندیشید که حالت عکس نیز مصداق دارد. مثلاً در ایران اندیشیده می‎شود، (اندیشه‎ای احتمالاً درست،) که هر حکومت شیعی در عراق کنونی، با هر میزان غربگرایی یا با هر میزان ملی‎گرایی عراقی، باز هم مزیتی برای سیاست خارجی ایران خواهد بود. این بدان معنی است که هر میزان گسترش یا قدرت سیاسی یافتن تشیع در سطح منطقه، گسترشی برای ایران نیز هست. این خوشبینی عمیقاً جا افتاده و البته قابل دفاع در این مورد که قدرت سیاسی شیعیان در عراق فضای مساعدی برای ایران می‎آفریند، علاوه بر عراق عیناً در مورد فرضاً نفوذ و قدرت یافتن گروه‎های شیعی در افغانستان، لبنان یا پاکستان نیز مصداق دارد. ایده‎آل‎های سیاست خارجی دولت ایران در مورد این سه کشور، عمیقاً به وسیله مذهب تشیع شکل داده می‎شود. در سطحی منطقه‎ای نیز، ایده‎آل سیاست خارجی ایران به اینکه کشورهای پیرامون آن، نقطه‎نظرهای مثبت‎تر و ملایم در خصوص ایران بیابند – و به دنبال آن افزایش‎ همکاری‎های متقابل، افزایش ضریب امنیت منطقه، اعتمادسازی‎ها و غیره – در عین حال اگر نیک بنگریم همانا ارادة معطوف به خلق فضای حیاتی برای شیعیانی است که در محاصره جهان محاط سنی مذهب قرار دارند. گسترش فضای تنفس برای ایران، همانا گسترش فضای حیاتی برای شیعیان در منطقه شبه قاره و خاورمیانه است. در سطحی خردتر، مماشات‎گرایی با فضاهای سنی مذهب پیرامونی، تحمل پیمان شکنی‎ها و در انزوا قرار گرفتن، تحمیلی بودن سیاست‎های بی‎طرفی، کمبود حق انتخاب‎ها، حساسیت به اوضاع شیعیان ایرانی و غیرایرانی و توجه به سیاست‎های بندبازانه بین ابرقدرت‎ها، فحوای مشترک تقریباً همه حکومت‎های ایرانی در دورة جدید بوده است و اینها همه نشانگر همگرایی دو موجودیت در قالب یک وضعیت تراژیک است. همواره در طول تاریخ مدرن سیاست خارجی ایران، نقش منطقه‎ای تشیع از نقش منطقه‎ای ایران جدایی‎ناپذیر بود به نحوی که به سهولت، تصور یکی تصدیق دیگری را به ذهن می‎آورد. در سیاست خارجی، تشیع تقدیر سوگناک تنهایی خود را بر شانه‎های سیاست خارجی ایران نهاد؛ تک‎افتادگی و وضعیت انزوا گونه‎ای که به سختی می‎شکند و هر بار که می‎شکند، باز به سهولت در معرض بازگشت و احیا شدن است. تاریخ جدید سیاست خارجی ایران به یک معنا، داستان کوشش‎های سخت برای خروج از این وضعیت ماندگار تاریخی است. تشیع، با ژئوپولیتیک ایران، با فرهنگ، دولت مدرن، با تربیت و خلق و خوهای جمعی آن و تقریباً با همه چیز آن صمیمانه پیوند یافته و حتی الگوهای رضایت‏ورزی و بروز خشم دسته جمعی ملت ایران را پدید آورده است. بنابراین تشیع جزء ضروری و تفکیک‎ناپذیر منافع تاریخی ملت ایران و شاید، عین آن شده است. در این حال، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تبلوری ناخودآگاه از همین فحوای تاریخی کشور ایران است و در زمانه ما این وحدت را نمایندگی می‎کند.

ج ) جمهوری اسلامی: طرحی از گذشته برای آینده

جمهوری اسلامی بیشتر پدید آمد تا آن که ما آن را پدید آورده باشیم، زیرا، انقلاب اسلامی بیشتر پدید آمد تا آن که ما آن را پدید آورده باشیم. انقلاب اسلامی را ما، آحاد متوسط الحال جامعه شهری ایرانی، شکل ندادیم بلکه ما به عامل شکل گرفتن آن بدل شدیم؛ نیروی ناهشیاری از درون ما جوشید و ایده سخت جذاب و ملتهبی دایر بر بازسازی یک جهان جدید دینی بر مبنای تجربیات دردآلود گذشته، ما را به سربازی خود گرفت و باعث وقوع انقلاب اسلامی ‎شد... . در این میان امام خمینی (ره) حلقه واسطه این تحول و جهت دهنده این دلباختگی بود. واسطه‎ای میان یک آرمان آتی و یک واقعیت تاریخی.

بنابراین ظهور انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی، اقدامی جسورانه‎ از ناحیة تاریخ ملت ایران، و نه چندان آگاهانه و برنامه‎ریزی شده بود که از جمله اهداف آن، پایان بخشیدن به زنجیرة ناکامی‎های سیاسی ایران در دوران مدرن بود. این نکته در کلام امام خمینی نیز مندرج است. جمهوری اسلامی ایران می‎خواهد وحدت ناهشیار پیشین بین مذهب و ملیت در تاریخ کهن کشور ایران را به دکترین رسمی و آگاهانه خود بدل نماید و منافع ماهیتاً دوگانة ملت، تمدن ایران را با درجه بیشتری از اراده‎گری، هشیاری، سنجیدگی و جسارت به پیش ببرد.

اینک به مرحله‎ای رسیده‎ایم که می‎توان به یک پرسش قدیمی، پاسخ تازه‎ای داد. پرسش و بحث تقریباً قدیمی این است که آیا ”منافع ملی ایران“ یک سیاست خارجی منطقه‎گرایانه و تا حدی اخلاق مدار – به دلیل مداخلة مذهب تشیع – را بر می‎تابد؟ یا، آیا گرایش جدید در سیاست خارجی ایران پس از انقلاب با سنت سیاست خارجی ایران بی‎تناسب نیست؟ اینها پرسش‎ها و دغدغه‎هایی تقریباً کهنه است. اما پاسخ جدید این است: بخش عمده‎ای از روندهای کنونی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی که از سوی برخی ناظران روندها و رفتارهایی ایدئولوژیک و بی‎اعتنا به شرایط ملی ایران تلقی می‎شود، به عکس، در اساس خود، ادامه طبیعی تاریخ سیاست خارجی ایران است. گاه بر طبقة روشنفکران ایراد می‎گیرند که آنان به دلیل تعلقات فلسفی عامگرایانة‎شان آغازها و تازگی‎ها را در زندگی جمعی کشورشان در نظر نمی‎گیرند. اما این بار می‎توان این ایراد را بر برخی تحلیلگران سیاست خارجی وارد آورد که آنها به عکس، استمرار و تداوم در سیاست خارجی کشورشان را درنمی‎یابند. در برابر آن پرسش قدیمی، اینک پرسش تازه‎ای هم می‎توان مطرح کرد: چه سان می‎توان تعریفی از منافع مذهب تشیع در سطح منطقه ارائه کرد که با منافع ملی ایران همنوا و هماوا نباشد و برعکس، چگونه می‎توان تعریفی از منافع ملی ایران ارائه کرد که بخش حساس و تپندة آن مذهب تشیع نباشد؛ مذهبی که در ایران سریعاً از حالت آموزه‎های مذهبی صرف بیرون آمد و مهر خود را بر همة ابعاد زندگی آن نهاد؟ چنین تعریفی ممکن نیست چه اینکه ایران واقعیت و مفهومی دینی است.

نتیجه : ایران، دیانتی ملی و ملیتی دینی

نسبت ایران تشیع با یکدیگر، فراتر از نزدیکی و حتی فراتر از اتصال یا جفت بودن، باید در قالب هم نهادگی کامل، یگانگی یا رابطة جسم و روح در نظر گرفته شود؛ رابطه‎ای که در آن هر یک عمیقاً در ارتباط با دیگری قابل درک باشد. هر رهیافتی غیر از این به توضیح ناکافی تحولات تاریخ ایران و درک غیر بایسته از ما هیات این تاریخ منجر می‎شود. زیرا در آخرین تحلیل، از لحاظ تاریخی، ایران هستی‎ای دینی (دین – مدار) و تشیع، حقیقتی ملی است: از یکسو تشیع مذهبی است که رهبران و امامان آن برای تحقق داعیه‎های جهانی‎شان، به طور جدی به ایران یا ایرانیان می‎نگریسته و بدان‏ها امید می‎روزیده‎اند. از دیگر سو، پذیرش تشیع نیز ایجابی از سوی تاریخ باستانی ایران است، به عبارت دیگر، نباید اندیشید که اسلام (تشیع) وارد ایران شد، بلکه درست‎تر آن است که ایران تاریخی به منظور تداوم بخشی به سایق‎های فرهنگی خود، با تشیع یگانه شد. لحظه پیوند، لحظه‎ای بود که در آن نیاز شدید هر یک به دیگری اجابت می‎گردید: یک روح به دنبال کالبدی برای تعین خود می‎گشت و یک کالبد درصدد بازیابی روح ضعیف شدة خود بود. می‎توان از مثال دو قطره چکیده شده بر روی سطحی چرب مدد گرفت که سریعاً با هم ممزوج می‎شوند. از آن لحظه به بعد، بحث جدایی دو قطره از یکدیگر بحثی غیر واقعی است که جز به مدد ذهنیت ورزی و تجرید‎پردازی ممکن نمی‎گردد. جالب آن است که واقعیت تاریخی این یگانگی از مرزهای کنونی و حتی تاریخی ایران نیز فراتر می‎رود. ایران در تصور شیعیان کویت یا پاکستان و یا لبنان از مذهب و آیین‎شان، جایگاه مهمی دارد و اصولاً سازنده بخشی از وجدان مذهبی آنان است.

ایران هم در سطح درون (متغیرها و سایق‎ها در سیاست داخلی) و هر در سطح بیرونی (شیعیانی که به ایران می‎نگرند)، همواره مجبور بوده است که در سطح منطقه‎ای عمل کند و تلقی نماید. پس، برخلاف تصور رایج، منطقه‎گرایی دینی دولت کنونی ایران 1- بیشتر تداوم است تا آغاز، 2- ایجابی از ناحیة تاریخ کشور است تا انتخابی متعلق به زمانه حاضر و 3- فضای ناگزیر زیست است تا عرصه‎ای برای گزینش‎گری یا موضوعی برای انتخاب ورزیدن. بنابراین، هرگونه تأمل و بحث دربارة منافع ملی ایران فقط پس از آنکه از درون انگاره وحدت ایرانیت و تشیع عبور کرد، تصوری انضمامی و واقعگرایانه خواهد بود و در غیر این صورت نداگر آزمون دردناک و بسیار پرهزینة نظریه‏های کلان و متخیلانه است.