۱ـ آرمان و سیاست خارجی (یک بازاندیشی)

تا جایی که ایمان دارید، هستید[وجود دارید]

(که یرکگارد)

خیری که قبیله برای فرد دارد، خیلی بیشتر از خیری است که فرد برای قبیله دارد

(یک ضرب‌المثل عرب جاهلی)

مقدمه

برخی از تحلیل‌گران صاحب فضیلت در حوزه سیاست خارجی کشور ما، داوری‌ها و تحلیل‌های خود را بر بنیاد شرایط و اقتضائات خاصی که دولت جمهوری اسلامی در جهان دارد، قرار نمی‌دهند. آنان از مواضعی نه متفاوت، بلکه حتی بیگانه با موقعیت وجودی جمهوری اسلامی به تفکر می‌پردازند و به نتایجی از همان دست نیز می‌رسند. بسیاری از متفکران ایرانی در تحلیل‌های سیاست خارجی خود،  مستقل از مصلحت دولت جمهوری اسلامی می‌اندیشند و به این استقلال افتخار نیز می‌کنند و آن را فضیلتی عالمانه و دانشگاهی (بی‌طرفی علمی)، می‌انگارند. اما در مقاله حاضر، همین استقلال‌خواهی (و اصولاً فضیلت استقلال)، در تحلیل شرایط سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی، مورد نقد قرار می‌گیرد.

آرمان، دلیل وجود داشتن

اگر پیوسته به ناممکن حمله نکنیم، هیچ گاه به ممکن دست نمی‌یابیم... کسی که می‌تواند چنین تلاشی را پی‌گیرد، باید قهرمان باشد. چنین شخصیتی قابلیت حرفه سیاست را دارد. (ماکس وبر، دانشمند و سیاست‌مدار(١٩١٩))

گوته می‌گوید: آرمان داشتن یعنی مجاهده اخلاقی در راه تبدیل امور غیرممکن به امور ممکن. باور به آرمان به معنی باور مؤکد به ایجاد و به وجود آوردن از عدم است. به گفته کاسیرر، آرمان زایل‌کننده عدم تحرک طبیعی انسان است و او را به استعداد جدیدی مجهز می‌کند و آن استعداد، توانایی تجدیدبنای پیوسته عالم است. آرمان که در جامعه سیاسی کنونی ما تا حدی طعنه‌آمیز گاهی با عنوان «ارزش‌ها» از آن یاد می‌شود، نیروی ساختن، پدید آوردن و نو کردن زندگی است. مخصوصاً، معنای جمعی آرمان شایان توجه است. وقتی آرمان شکل و حالت جمعی به خود بگیرد، اهمیت و عظمتی بی‌اندازه در رقم زدن تاریخی جدید برای یک جامعه خاص پیدا می‌کند. زمان انتخاب آرمانی خاص توسط یک ملت، لحظه واقعه یا لحظه بنیان‌گذار در تاریخ آن ملت است. ژرژ کاتب، در مصاحبه‌ای می‌گفت تمام فلسفه هانا آرنت، تکریم لحظه جمعی واقعه است.

آرمان به معنای محاوره‌ایِ وجودِ انجام کاری را داشتن نزدیک است؛ یعنی فرد وجود یا جَنَم انجام کارهای بزرگ را داشته باشد. اما نداشتن آرمان یعنی فقط موجود بودن؛ یعنی اینکه انسان همچون تکه‌ شیئی، قطره آبی یا اصله درختی، فقط موجود باشد؛ یعنی در لحظه زندگی کند، به آینده ننگرد، در معرض عدم و پوچی باشد، تنها بماند، اسیر شرایط زیستی ـ اقتصادی‌اش باشد، به امکانات موجودش توجه نکند و جسارت نداشته باشد. 

آرمان در سیاست خارجی یعنی وجود (یا شجاعت) آن را داشته باشیم که امور مطلوب  موجود در فرهنگ و تاریخ کشور خود را پس از شناخت آنها، به موضوع اراده خود جهت محقق شدن بدل سازیم. اراده آنکه من ایده‌آل خود را به من واقعی خود بدل سازیم، اراده به آنکه جهانی (کاسموپولیتیک) باشیم (هرچه ایرانی‌تر، جهانی‌تر و هر چه جهانی‌تر، ایرانی‌تر)، اراده آنکه به دنیای پیرامون خود بیشتر بدهیم تا بگیریم؛ اراده به آنکه همچون شعر مولوی و حافظ یک نیروی فراگستر و داوری کننده (بین امور معنوی و شور انسانی و امور غیر آن) در جهان باشیم، اراده به اینکه دنیا را بر وفق فرهنگ و ادبیات کشور خود، به شیوه‌ای عاشقانه ـ عادلانه ببینیم: فراموش نکنیم که با کم‌ترین اراده برای واقعیت بخشیدن به عشق، «عدالت» خود را نشان می‌دهد. فاصله بین عشق (محبت) و عدالت، فاصله بین اصل زیبایی و گل زیباست و این  کم‌ترین فاصله ممکن بین تصور و تصدیق است. عشق یعنی جست‌وجوی زیبایی آسمانی و عدالت، اصلی‌ترین معادل برای همان زیبایی در زمین است... . 

به هر حال، نتیجه روشن است: آرمان ایرانی همانا آرمان دینی است. آرمان ایرانی دیگری وجود ندارد. اگر داشت، خود را در انقلاب ۵۷ نشان می‌داد، لحظه‌ای که بنابر یک دیدگاه، تمامیت ایران از لحاظ فرهنگی و سیاسی، از قیف زمانه سرازیر شد. انقلاب ایران تبلور نامنتظر محتوای تاریخ ایران است. بدون انقلاب ایران، تاریخ ایران واقعاً بی‌معنا و غیرقابل درک است. خلاصه، در سیاست خارجی، در سیاست داخلی، در همه جا و حتی در زندگی شخصی، آرمان‌گرایی به معنی توانایی وجود داشتن و توانایی به وجود رسانیدن است.

وقتی آرمان واقعیت می‌یابد

اتهام یا نقص بزرگ این است که برخی از ناظران سیاست خارجی، فاقد آرمان زندگی می‌کنند. و چون تعصبی ندارند، لاجرم انگیزه‌ای برای اقدام نیز ندارند، در نتیجه مشارکت جدی‌ در امور نیز برای آنان ناممکن می‌شود و  به تعبیری، خاص ایده‌آلیزم آلمانی، جهانی خاص آنان وجود نخواهد داشت که حاصل افعال و تولیدات جمعی‌شان باشد. از این‌رو، آنان نمی‌توانند در سیاست کشور خود «وجود»‌ داشته باشند. زیرا تپش و ضربان مؤثری در آنها وجود ندارد که سرزندگی و تحرکی را در سیاست کشور موجب شود. پس، می‌توان گفت که آنان در معنایی نزدیک به معنای مکانیکی ـ زیستی کلمه، فقط موجودند.

اگر درباره سیاست خارجی کشورمان، در حالت غفلت از مصالح دولت جمهوری اسلامی بیندیشیم و به سادگی، با فرض آن به مثابه یک دولت نیمه مدرن معمولی جهان سومی (یکی در میان دیگران) سخن برانیم در واقع در تاریخ جدید کشورمان حضور نداریم، پس وجود نداریم؛ نتوانسته‌ایم همچون اکثریت جامعه ایرانی، در بهمن ۵۷ دوباره متولد شویم؛ در خلأ می‌اندیشیم؛ مقولات فکری و داوری‌هایمان دچار بحران مصداق است؛ ایران‌مان معنایی ندارد زیرا عینیتی ندارد؛ وطن (چیزی که به گفته هایدگر تمام تحولات بزرگ تاریخ نوع بشر هنگامی آغاز شده که بشر به آنجا متصل بوده و احتمالاً منظور هایدگر از جهان هم همان است)، به تصوری بلاتصدیق یا دست بالا به تصوری انضمامی اما موردی و جزیره‌ای تقلیل می‌یابد که از عمق و گستردگی برخوردار نیست. اگر بنیاد فکری یک تحلیل‌گر، انقلاب اسلامی و جمهوری آن نباشد، او عملاً چشم بر امکانات فرد و اجتماع ایرانی بسته است و مجبور است کشور و جامعه خود را عاری از ظرفیت آغاز آهنگ‌های اساسی و در اسارت پویش‌ها و ساختارهای کهن ببیند.

ما دانشگاهیان و اهل نظر، با اراده به آگاهی ورزیدن به مدد شیوه‌های انتزاعی ـ دیسیپلینی - و از طریق آن، اراده به متمایز شدن از عوام، از جریان خلق یک تاریخ ملی جدید حذف می‌شویم. تحلیل‌گر در جست‌وجوی پشتگرمی به آگاهی‌های کلان، به عدم یعنی وجود نداشتن ره می‌سپارد. در این حالت او آرمان ندارد؛ به جای آن نظریه دارد. او به جای انتخاب آرمان، توسط نظریه‌های بزرگ انتخاب شده است. به عبارت دیگر، او به جای آنکه همچون دیگر هموطنان خود، دنیای موجود را سوژه انتخاب خود کند؛ خود را به سوژه ذهنیت‌ورزی‌های کلان (نظریه‌های وسیع) تبدیل کرده است.

دانش اندوهناک

نیچه از دانش طربناک (Gay Science) سخن می‌گوید که اشاره به تأثیرات هنر و مخصوصاً شعر و فن شعری بر زندگی فرد دارد و طی آن لذتی از آگاهی زیبایی‌شناسانه در زندگی دنیوی او ایجاد می‌شود. اما فرورفتن در دانش سرخوشانه، می‌تواند در حالت آسیب‌شناسانه‌اش  به اندوه بینجامد. [از نیچه بود که سنت اتکا به شیوه‌های هنری و از طریق آن نیل به آگاهی‌های خالصاً نظری شروع شد.]

آگاهی‌های نظری، آگاهی‌هایی ویژه‌اند. تحلیل‌گر سیاست خارجی باید بداند که (بنا به گفته اوکشات) دانشی برای تفسیر و درک، دانشی برای اجرا نیست. برای اجرا نیاز به مهارت و نه قوه تفسیر وجود دارد. با این حال، او می‌خواهد از طریق دانش اولی، در جهانی از دانش دومی که توسط هموطنانش در حال ساخته شدن است، مداخله کند. او موقعی وجود خواهد داشت که اراده‌ورزانه، خود را در کنار دیگر هموطنان خود، فاعل در تغییر فضای پیرامون خود بداند و همراه با آنان، چنین بیندیشد که همه هستی‌های دیگر برای او حضور دارند و در ارتباط با او معنا می‌یابند و سوژه اراده و عمل اویند. برای یک ایرانی، این اوج وجود داشتن است. برای وجود داشتن، تحلیل‌گر ناچار است اراده نخبگی را کنار بگذارد؛ خود را در اختیار الهام جسورانه انقلاب اسلامی کشورش قرار دهد و تحت تأثیر آن ، خود را متغیری مستقل و اثرگذار در جهان یا دست‌کم در منطقه بیانگارد و با چالش ترس، تحیر، حس غربت و تک‌افتادگی، تازه‌کاری و کم‌تجربگی مواجه شود و با آن مبارزه کند.

برخی اوقات عالمانه اندیشیدن، غیرواقعی‌ اندیشیدن است و استظهار به نظریات عالمانه موجب ندیدن ظرایف واقعی می‌شود و یا شجاعت و توان دانستن‌های غیرمترقبه را از بین می‌برد.

امام خمینی تمام سیاست و جامعه ایران جدید است؛ نه فقط آغاز و بنیاد همه چیز، بلکه شکل‌دهنده و اعطاگر معنا به همه چیز. آری، فرد می‌تواند این رأی را نپذیرد، اما در این صورت در تاریخ جدید کشور خود حضور نخواهد داشت و به یک ذهنیت عقیم تبدیل خواهد شد. امام خمینی؛ کسی که قداست کهن را در سیاست مدرن ایران جاری ساخت، تمام ایران در عصر حاضر است و برای همیشه چنین است. آری، فرد می‌تواند این را نپذیرد اما در این صورت از جهان به عدم پرتاب می‌شود و ناگهان در خلائی از فقدان تاریخ قرار می‌گیرد و «آناکرونیک» می‌شود. با اکراه از پذیرش امام و جمهوری او به عنوان بنیاد تحلیل‌ها و داوری‌ها، او از تاریخ جدید کشور خود محو می‌شود و این اوج وجود نداشتن است؛ بزرگ‌ترین تحقیری که یک ایرانی می‌تواند بر خود روا دارد. زیرا به یکباره او خود را از دایره اراده، تاب، شورجمعی، تاسیس‌گری‌ها، خلاقیت، عدالت‌خواهی و همه حال و هواهای برخاسته از انقلاب ۵۷ که ظهور غیرمنتظره محتواهای کهن جامعه‌اش است، به بیرون می‌افکند و به چیزی در حد یک «نه» و دیگر هیچ تقلیل می‌یابد. او در بالاترین تحلیل، اینک به سرباز حقیر نظم کهن بدل شده است. او دقیقاً به خاطر بالاتر دانستن خود و برتری‌طلبی نسبت به آرمان‌گرایی مقدس تود‌‌ه‌ای انقلاب اسلامی، تحقیر می‌شود و از دایره «تاریخ» جدید کشور خود و «جهان» بومی در حال ظهور به بیرون می‌رود. فرد در این حال ممکن است به یاد سخن یوهان گئورگ هامان بیفتد که می‌گفت دیکتاتورها و «فلاسفه» دشمنان بشریت‌اند زیرا خود را در رأس انسان‌های معمولی می‌نشانند که سازنده همه چیزها در جهانند.

در انجیل آمده است که انسان در مواجهه با وحی باید انتخاب کند که وجودش براساس گذشته معین شود یا براساس آینده. مشابه این، تحلیل‌گر صاحب فضل نیز در برابر انقلاب اسلامی مردم خود، مفری از یک انتخاب دوگانه ندارد: انتخابی آزادانه بین ایمان یا عدم ایمان، بین ستایش یا نفرت، و این امر در نهایت به انتخابی بین وجود یا عدم وجود‌، بین هستی یا نیستی، بین در گذشته ماندن یا به آینده نگریستن می‌انجامد. حادثه هرچه بزرگ‌تر باشد، حق انتخاب‌ها نیز محدودتر اما اساسی‌تر می‌شود؛ یعنی فضاها برای داوری افراد محدودتر اما تعیین‌کننده‌تر می‌شود.

نتیجه‌ آنکه ما در تاریخ جدیدی به سر می‌بریم. در این تاریخ ملی جدید، تحلیل‌گر سیاست خارجی اگر به اصول سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی متعهد و باورمند نباشد، در فضاهای واقعی جدید سیاست خارجی کشور خود «حضور» ندارد. پس به لحاظ منطقی وجود ندارد زیرا جهان یا فضای ملموسی برایش وجود ندارد که او بخشی از آن باشد و مرتبط با آن باشد؛ جهانی که برخاسته از آن باشد و با او بده و بستان داشته باشد؛ جهانی که به یمن آن، او در خلاء نیندیشد و داوری نکند و در ارتباطی خلاق با همه زمینه‌هایی باشد که منبعی برای وجود داشتن او هستند. دیلتای، خیلی ساده، می‌گوید جهان داشتن یعنی آنکه از تجربه‌های گذشتگان خود آگاه باشیم و به آن راه یابیم.

تحلیل‌گر غیرمقید به مصالح ویژه «دولت انقلاب اسلامی»، هر قدر هم که بکوشد عینیت‌پردازی شکلی ‌نماید، اساساً در سیری نشئه‌آلود و دایره‌گون از ذهنیت‌ورزی‌ها در حرکت است. در حالی که ذهنیت‌ورزی (اغلب ایدئولوژیک) او دلیلی بر عدم حضور او در فضاهای حیاتی سیاست خارجی کشورش است، هر زمان می‌کوشد با تحلیل‌های ذهنی غیرمبتنی بر شرایط دولت جمهوری اسلامی، حضور خود را اثبات کند. پس، او هرچه بیشتر بکوشد خود را بنمایاند، عدم حضور خود را بیشتر ثابت می‌کند. او باید چه کند؟

درست‌تر، آن است که بگوئیم ما با عقلانیت‌ها و نه یک عقلانیت سر و کار داریم. از این‌رو، عقلانیت بیشتر امری ملی است تا جهانی. حکم عقل یا عقل سلیم در سیاست ایران آن است که در تحلیل‌های سیاست خارجی خود از دولت جمهوری اسلامی آغاز کنیم و به ایران برسیم، نه برعکس. زیرا جمهوری اسلامی چنانکه بیان شد، چکیده تمام تاریخ ایران و محتواهای اصلی آن در زمان حاضر است. از آنجا که بدون انقلاب اسلامی و تاریخ ٣٠ ساله آن، ایران به خوبی قابل درک نیست، پس حرکت تحلیلی در سیاست خارجی که از ایران به سوی دولت جمهوری اسلامی باشد، در واقع، حرکتی جهشی و نیندیشیده از ذهنیت کلی به واقعیت جزئی است که طی آن، از مسائل کلی کشور به سوی خط‌مشی‌های خاص حکومتی، گذاری صورت نمی‌گیرد و به جای آن، تحلیل‌گر با تجرید‌پردازی ناپخته به جای اینکه به ساز و کار‌های خاص حل مسائل بیاندیشد به خود مسائل می‌اندیشد و مساعی‌اش در همان حد تمام می‌شود.

همچنان که انقلاب اسلامی همه تاریخ ایران را در خود فشرد و سپس مجدداً آن را متجلی کرد، دولت آن یعنی دولت جمهوری اسلامی نیز تمام وضعیت کنونی ایران را تجلی می‌دهد. اینک جمهوری اسلامی همانا ایران تصمیم‌گیر و هوشیار است. در سطح نظری نیز همین‌گونه است. همچنان که پل‌ریکور در کتاب پارادوکس سیاسی به نقل از اریک وایل می‌گوید: «دولت سازمان یک جامعه تاریخی است که به یمن آن این جامعه می‌تواند بیندیشد و تصمیم بگیرد». واقعاً بدون جمهوری اسلامی، «ایران» واقعیتی کم‌رمق، پراکنده و انتزاعی است. از طریق دولت جمهوری اسلامی می‌توان ایران و سیاست خارجی آن را درک کرد، نه برعکس. بدون نظام جمهوری اسلامی، ایران، هر قدر بزرگ و پرعظمت، فراتر از سوژه یا بستر نیست؛ واقعیتی افقی که فاقد سوژه خودآگاه (عامل عمودی) است. بنابراین، تحلیل درست و فهم واقعی در سیاست خارجی کشور فقط می‌تواند از موضع مصلحت دولت جمهوری اسلامی آغاز شود. فقط با چنین آغازی است که تحلیل‌های ما می‌تواند ایرانی، واقعی، درست و کار کردی باشد. در غیر این صورت، درک‌ و داوری‌ ما درباره سیاست خارجی کشورمان، درست حالت عکس خواهد یافت؛ یعنی به ترتیب عام، غیرواقعی، نادرست (مخرب) و ذهنی خواهد بود.

 ۲ـ از درون به بیرون یا از بیرون به درون؟

در مشارکت، راز هستی نهفته است.

(گابریل مارسل)

از نظر مارسل فیلسوف فرانسوی (۱۹۶۵ ـ ۱۸۸۹)، رابطه فرد با وطن مألوف همچون رابطه جنین با مادر است. روشن است که بخش عمده‌ای از تفکر درباره سیاست و اجتماع در طول تاریخ از رابطه فرد با وطن مألوف خود و از رابطه فرد با فرد در داخل وطن مألوف برخاسته است و مخصوصاً در این دومی، به تصریح مارسل تبادلی عمیق و خلاق نهفته است. وضوح و نیز اهمیت این مطلب تا آن حد است که مارسل اساساً فلسفه یا تفکر فلسفی را رشته‌ای از تأملات درباره معنای «با» (حرف اضافه معیت) دانسته است. بنابراین لازم است وطن و روابط و مخصوصاً مشارکت‌های «من و تویی» که آن را می‌سازد و معنا می‌دهد، مفروض اساسی و ناهوشیار تفکرات ما باشد.

بر بنیاد این فرض فلسفی، مسئله‌ای در سیاست خارجی کشور ما مطرح می‌شود.

بحث آن است که مهم‌ترین آغازگاه در تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی چه باید باشد؟ در انتقاد از خط مشی‌های سیاست خارجی جمهوری اسلامی، در تأیید، در پیشنهاد، در تبیین و تحلیل، در ریشه‌یابی و... بهتر است از چه نقطه‌ای شروع کنیم و عملاً از کجا شروع می‌کنیم؟

به نظر می‌رسد آغاز و بنیاد همه تحلیل‌ها و رویکردها به سیاست خارجی کشور از سرچشمه‌ای دوگانه شروع می‌شود؛ یعنی یا حرکتی ذهنی از درون کشور به بیرون آ‌ن است یا از بیرون به درون؛ یا بر بستر استقلال نسبی انقلاب و جمهوری اسلامی، مقتضیات خارجی درک می‌شود یا بر پایه مقتضیات بیرونی، باید‌های سیاست خارجی جمهوری اسلامی تشخیص داده می‌شود.

موضوع این مقاله، نقد کوتاه دیدگاه دوم و استدلال‌ها در خصوص ناگزیری پذیرش دیدگاه اول است. ابتدا به انتقادات بپردازیم.

انتقادات

1. بالصراحه، در نگاه از بیرون به درون، به ناگزیر در درون کشور هیچ دیده نمی‌شود مگر شاخه فرعی یا شعبه کم‌ اهمیتی از جریان‌های تعیین‌کننده عام و جهانی که اغلب، بیشتر خصلت بارز ایدئولوژیکی و کم‌تر ابعاد تجربه شده دارند. در این حال، ایران مفعول برخی درک‌های جهان‌گرایانه واقع می‌شود و اقدام مستقل و ایرانی، منطقاً بی‌معنا می‌شود.

2. نگاه از بیرون به درون فقط به گرایش به تطبیق منجر می‌شود و فقط امکانات مربوط به آن در نظر گرفته می‌شود. زیرا این اعتقاد عمیقاً در آن جاری است که با قوانین عام و مقهورکننده‌ای که درک شده است فقط می‌توان و بنابراین باید خود را هماهنگ کرد: کسب منافع ملی و بیشینه کردن آن فقط با تطبیق ممکن است و نه با جسارت و خلاقیت، و نه چندان با چاره‌جویي‌های مبتکرانه و با اقدامات، اگر لازم باشد، بی‌سابقه. گویی اصل الاصول، تطبیق است. پس در حالی که نگاه از درون به بیرون با امکان ابتکار و نوجویی همراه است، نگاه از بیرون به درون، فقط با اراده اصولی به تطبیق مشخص می‌شود و نیز به آن منجر می‌گردد.

3. در نگاه از بیرون به درون، ترس یا یک نگرانی اصولی، اما با این حال نادرست، همبسته با هستی ما می‌‌گردد؛ نگرانی از تغییراتی که اراده به شروع آن در خارج از ما قرار دارد و کنترل تأثیرات آن هم در حوزه توانایی ما نیست. اراده به تطبیق، ناشی از ترس است و ترس است که به جای متابعت از فضیلت اقدام، اقدام متابعت‌آمیز را به فضیلت بدل می‌سازد. این تصور، همبسته با نگاه از بیرون به درون است که نیرو، اقدام، تصمیم و منابع دانایی در خارج از مرزهای ماست و بنابراین انفعال، تقدیر ماست.

4. در نگاه از بیرون به درون میل به اقدام زاده نمی‌شود. به جای آن میل به تفسیر زاده می‌شود. شاید اگر مارکس در این بحث حاضر بود، می‌پرسید به راستی با تفسیر چه چیزی در جهان عوض می‌شود؟! وقتی اقدام مؤثر نمی‌توان کرد و از آن سو به رکود و مرگ هم نمی‌توان دل خوش کرد، چه راهی جز لفاظی‌های عالمانه باقی می‌ماند؟ زیرا این لفاظی‌ها از یک‌سو نمایش‌گر زندگی و حساسیت‌‌ورزی و توجه نشان دادن است و از دیگر سو، سکون و معافیت از شجاعت، اقدام و تصمیم را نمایش می‌دهد. صفت اصلی این تفسیرها چیست؟ آنها روحیه انتزاع و میل به تجرید را انعکاس می‌دهند. روحیه انتزاع وقتی پدید می‌آید که از واقعیت عینی و ملموسی که مفهوم انتزاعی از آن گرفته شده، غفلت ورزیم.*

محتوای اصلی تحلیل‌هایی که در حالت تقلیل یا غفلت از مبنای عینی موجود (اراده ملی) و با فرض عدم وجود بازیگر واقعاً موجود (دولت ملی) انجام می‌شوند، مصادره به مطلوب یا حرکتی بومرنگ ـ وار است. این تحلیل‌ها از مواضع مورد علاقه تحلیل‌گر شروع می‌شوند و به مواضعی مورد علاقه او نیز می‌رسند. این، تفکری نشئه‌گونه است که در آن تحلیل‌گر از ذهنیت خود به ذهنیت خود سفر می‌کند. البته انتزاع به خودی خود مبنای تعقل است و به عنوان یک فعالیت ذهنی برای هر نوع نظر یا عمل ضرورت دارد. انتزاع یعنی جداسازی جزء‌ها از کل‌ها و عناصر و ابعاد از تمامیت‌ها. بدون انتزاع، هم نظر و هم عمل از وضوح برخوردار نخواهند بود. بدون انتزاع تشخیص ممکن نیست. پس آنچه که مخرب است نه انتزاع بلکه روحیه انتزاع (انتراعی‌گرایی) است.

5. نگاه از بیرون به درون به بدبینی منجر می‌شود. بدبین کسی است که معتقد است یک پروژه، خلاف میل ما به پایان خود و به کمال رسیده و اینک ما را در اراده خود گرفته و مقهور کرده است. طبیعتاً بدبین تسلیم است؛ میل به اقدام را از کف می‌دهد و میل به تحلیل‌های انتزاعی و تفسیرگرایی در او زنده می‌شود. تحلیل‌های فرد بدبین فقط حالت ذهنی او را انعکاس می‌دهد و نیز در عین حال می‌تواند اقدامی تخدیر کننده برای ترمیم درون آزردۀ خود او باشد؛ چه اینکه بدبین، فردی با احساس عمیقی از مصیبت است. برنارد شاو می‌گفت خوشبین‌ها و بدبین‌ها هر دو در جامعه سهم دارند. خوشبین هواپیما و بدبین‌ها چتر نجات تولید می‌کنند. اما واقعیت این است که بدبین عمدتاً ایده‌های منفی و سلبی تولید می‌کند.

انواع جهان‌گرایی‌های در ابتدا مارکسیستی و سپس لیبرالی با فحواهایی اقتصادی و سیاسی که در دنباله با تأکید بیش از حد بر انقلاب ارتباطات و فناوری‌های اطلاعات و بنگاه‌‌های اقتصاد جهانی، نهایتاً شکلی ایدئولوژیک به خود می‌گیرند، مباحث پست مدرن و پسا ساختاری، مباحث جهانی شدن و جهانی‌سازی و همه نظریه‌های جهانشمولی که در فضای فکری ایران مد شده و می‌شود، همه، از یک نظر، انتخاب‌هایی فکری‌اند که اراده نه گفتن به انقلاب ۵۷ ملت ایران را در خود دارند. از این‌رو، نگاه از بیرون به درون، عملاً به نفی تاریخ جدید ایران منجر می‌شود و دست بالا، آن را چیزی فراتر از یک کالبد تشریح (برای تحلیل‌های سیاسی ـ اجتماعی) نمی‌سازد. اما فراتر از این، آیا در نگاه از بیرون به درون، درون منطقاً بی‌معنا انگاشته نمی‌شود؟

در یک کلام، دلیل نگاه از بیرون به درون، نه گفتن به تجربه شگرف انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری آن است. کارکرد آن، تفسیرگرایی‌های تجریدپردازانه است و معنای آن بدبینی و نفی معنای انضمامی وطن و نتیجه، حذف تحلیل‌گر از تاریخ بومی و فردیت قومی خود است.