حماس؛ در مسیر تحول

Print E-mail
حسن احمدیان
14 مرداد 1391

چکیده

جنبش مقاومت اسلامی (حماس) در دورۀ خیزش‌های مردمی خاورمیانه، با اتخاذ مواضع و رویکردهایی نوین، گام در مسیری جدید نهاده است که نشان دهندۀ اثرپذیریِ آن از تحولات مردمی از یک سو و نیز قدرت­گیری احزاب و جنبش­های اسلام­گرا در کشورهای عربی از سوی دیگر است. در این رابطه به ویژه اخوان‌المسلمین مصر – که حماس زیرمجموعۀ آن به شمار می­رود – جایگاه ویژه­ای دارد. در این گزارش در صدد بررسی تحولات به وقوع پیوسته در نگرش و رویکرد حماس، جایگاه اخوان‌المسلمین در این تحولات و نیز ژرفای چنین تحولاتی در اندیشه و عمل حماس هستیم.

 

مقدمه

شکی نیست که جنبش حماس در دورۀ خیزش‌های مردمی خاورمیانه دچار تحولاتی شده است. این جنبش که یکی از زیرمجموعه­های اخوان‌المسلمین به شمار می­رود، در دورۀ نوین با اتخاذ نگرش‌ها و سیاست­های بی‌سابقه، از جمله آشتی ملی و امضای اعلامیۀ دوحه از سوی خالد مشعل که تقریباً در چهارچوب طرح و خواست­های حکومت خودگردان صورت گرفت، انتقاد از نظام بشار اسد و رویگردانی از آن و نیز اعلام بازتأسیس اخوان‌المسلمین فلسطین، جملگی نشان دهندۀ تحولاتی در نگرش و رویکرد دیرین حماس و حتی از دید برخی دگرگونیِ ماهیت حماس است.

در این گزارش در صدد تبیین نسبت اخوان‌المسلمین مصر با چنین تحولاتی از یک سو و ماهیت تحولات یاد شده از سوی دیگر هستیم. لذا در ابتدا به بررسی روابط حماس با اخوان‌المسلمین مصر می­پردازیم و از این زاویه به بررسی تأثیر قدرت­گیری اخوان‌المسلمین بر خط مشی و نگرش ایدئولوژیک حماس می­پردازیم. ماهیت تغییرات صورت گرفته و ژرفای آنها در درون حماس مبحث بعدی گزارش را تشکیل می­دهد. یافته­های گزارش در پایان در قالب نتیجه­گیری مطرح خواهد شد.

 

رابطۀ حماس و اخوان المسلمین

رابطۀ حماس با رژیم سیاسی حاکم بر مصر متفاوت از رابطۀ آن با اخوان‌المسلمین مصر است. رژیم مبارک به حماس به عنوان یک تهدید امنیتی داخلی و خارجی نگاه می­کرد و در تعامل با مسئلۀ فلسطین همواره فتح و ساف را بر حماس ترجیح داده و در تلاش بود با حمایت از حکومت خودگردان، حماس را منزوی و تضعیف کند. این نوع رابطه به ویژه پس از پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی 2006 که همزمان با دستیابی اخوان‌المسلمین مصر به 20 درصد از کرسی­های پارلمان این کشور بود، تشدید شد. در مجموع مصر در دورۀ مبارک به حماس به عنوان باری سنگین و نه ذخیره­ای استراتژیک می­نگریست و بر این مبنا همواره با رویکرد اسرائیل در افزایش فشارها بر حماس همراهی می­کرد.

در مقابل، اخوان همواره به عنوان حامی حماس مطرح بوده است. حماس از درون جنبش اخوان سر بر آورد و برخلاف فتح، به ایدئولوژی اخوان نیز پایبند ماند. اگرچه رابطۀ اخوان مصر با مسئلۀ فلسطین پس از جنگ 1948 به تدریج کاهش یافت، با این حال اخوان فلسطین به حضور و فعالیت خود در سرزمین­های اشغالی ادامه دادند. پس از جنگ 1967، رابطۀ اخوان با مسئلۀ فلسطین را که منتهی به تأسیس جنبش حماس و انتفاضۀ نخست شد می­توان در چهار مرحله پی­گرفت:

-        سازماندهی تدریجی و تحکیم پایه­ها (1976-1967): این مرحله شاهد کاهش اثرگذاری اخوان مصر در فلسطین در دو بعد نظامی و سیاسی شد؛

-        نهادسازی و توسعۀ دامنۀ جنبش (1981-1976): در این مرحله اخوان در تلاش بود تا ضمن نهادسازی و توسعۀ دامنۀ اجتماعی جنبش، افق‌های جدیدی به روی آن بگشاید؛

-        پایان مرحلۀ زیربناسازی و انتقال به عرصۀ مقاومت (1987-1981): در این مرحله اخوان در تدارک زمینه­های انتقال به فاز مبارزۀ مسلحانه علیه اشغال­گران بود؛

-        مرحلۀ جهاد علیه اشغال­گران صهیونیست از سال 1987 به بعد: در این مرحله با شروع انتفاضه در 8 دسامبر 1987، موجودیت حماس در 14 مارس همان سال اعلام شد.

هرچند اعضای اولیۀ حماس اغلب اعضای پیشین اخوان فلسطین بودند، با این حال جنبش حماس ارتباط سازمانیِ مستحکمی با اخوان مصر نداشت. به هر تقدیر، حماس جای اخوان فلسطین را در مقاومت گرفت. به رغم الگوگیری از اخوان، حماس دو تفاوت اساسی با این جماعت دارد. نخست آنکه برخلاف اخوان که پس از آزمون­ها و آموزش­های مختلف و با سرسختیِ سازمانیِ کم­نظیری اقدام به جذب اعضا می­کند، حماس در دو بُعدِ ایدئولوژیک و سازمانی، تساهل قابل توجهی در جذب اعضا و گسترش دامنۀ عضویت خویش نشان داده است. این بدان دلیل است که حماس برخلاف اخوان، جنبشی فراگیر نیست و صرفاً برای مقاومت تأسیس شد و این دومین تفاوت حماس و اخوان است.

نگاهی به اصول و اهداف اخوان نشان می­دهد این جنبش برای ادارۀ تمامی امور جامعه برنامه ارائه داده است، حال آنکه حماس پس از آغاز انتفاضه و برای مقاومت تأسیس شد. این نکته زمانی آشکارتر می­شود که به وضعیت حماس پس از پیروزی در انتخابات ژانویۀ 2006 نگاه کنیم. در این دوره حماس با مشکلات اساسی در همراه ساختن مقاومت با برنامه­های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش مواجه شد و اگرچه این دشواری تا حدود زیادی ناشی از مقاومت­های داخلی (ساف) و خارجی (اسرائیل، آمریکا و کشورهای عربی) بود، اما نباید واقعیت ابتنای عملکرد حماس بر مقاومت و عدم توجه آن به سایر زمینه­ها را از نظر دور داشت.

کمک به حماس و مقاومت همواره یکی از مسائلی بود که اخوان در تلاش بود با فشار بر رژیم مبارک آن را عملی سازد. ارتباط حماس با اخوان نیز همچنان در سطح رسمی برقرار ماند، اگرچه اخوان در دورۀ اخیر  به­سان گذشته بازیگری اصلی در صحنۀ فلسطین نبود. برای نمونه یک هفته پس از انتخاب محمد بدیع به عنوان مرشد عام اخوان‌المسلمین مصر، اسماعیل هنیه، نخست وزیر دولت حماس، از طریق مکالمه­ای تلفنی با وی بیعت کرد. بدین ترتیب از یک سو حماس همچنان خود را تابع اخوان‌المسلمین می­داند و از سوی دیگر، اخوان حمایت­های خویش را در حد ممکن از حماس و مقاومت ادامه می­دهد.

 

قدرت­گیری اخوان و حماس

مقبولیت داخلی اخوان‌المسلمین که در انتخابات پارلمانیِ تونس، مغرب و مصر تجلی یافت، با پذیرش بین­المللی و نوعی به رسمیت شناخته شدن جنبش اخوان همراه بوده است؛ امری که اثرگذاری فرامرزی اخوان را افزایش داده است. قدرت­گیری اخوان‌المسلمین تحولی در نگرش حماس به قدرت و نحوۀ دستیابی به آن و نوع رابطه‌ای که مقاومت می­تواند با سیاست رسمی برقرار کند، به وجود آورده است. هرچند این تحول هنوز چهارچوبی مدون به خود نگرفته است و در قالب تحرکات و نگرش رهبران حماس قابل پیگیری است، با این حال نشان دهندۀ جهت­گیری­های احتمالی حماس در آیندۀ رابطۀ آن با اسرائیل و حکومت خودگردان و فراتر از آن، جهت­گیری­های منطقه­ای این جنبش است. بازسازی و فعال شدن سازمان بین­المللیِ جنبشِ مادر (مصر) اخوان در این زمینه بی­تأثیر نیست.

این واقعیت که اخوان چهار دهه پس از کنار گذاشتن اسلحه و ورود به مبارزۀ مسالمت­آمیز و در چهارچوب نظم موجود در نهایت قدرت را در دست گرفت و در این راه طبعاً هزینه­هایی بسیار کمتر از دورِ نخست فعالیت خویش تا دهۀ 1960 متحمل شد، کاملاً بر حماس و سایر جنبش­ها و احزاب اسلام­گرا در جهان اسلام اثرگذار است. اگرچه باید توجه داشت که از منظر اولویت­های تأسیسی، حماس تفاوتی اساسی با جنبش مادر خویش دارد: هدف حماس آزادسازی و دفع اشغال با بهره­گیری از ابزار مقاومت مسلحانه است حال آنکه هدف اخوان – حداقل از چهار دهه پیش تاکنون – دسترسی به قدرت با استفاده از ابزار مشارکت مسالمت­آمیز در سازوکارهای رسمی سیاست در مصر و سایر کشورهای اسلامی بوده است. این تفاوت، محور اختلافات رهبران داخلی و خارجی حماس را در بر می­گیرد: تداوم مقاومت یا حرکت به سمت قدرت. «به رغم ایستادگیِ قهرمانانۀ حماس در نوار غزه در برابر محاصره و تجاوزهای اسرائیلی، با این حال این جنبش به تدریج خود را در حال انتقال از نقطۀ ابتکار عمل تهاجمی، که با موشک­ها حدود یک میلیون اسرائیلی پیرامون نوار غزه را تهدید می­کرد، به نقطۀ دفاع از خود بازگشت».

به نظر می­رسد حماس تحت تأثیر تحولات منطقه­ای و بین­المللی، در حال گذار از وضعیت پیشین خویش و طرح نگرشی نوین در مسئلۀ فلسطین است. در واقع حماس از زمان پیروزی انتخاباتی 2006، گام در راه تحول یاد شده گذاشت و به تعبیر عبدالإله بلقزیز «از ایدئولوژی به سیاست منتقل شد»؛ با این حال تحول یادشده در رویارویی با فشارهای داخلی و خارجی، به کندی پیش رفت. به علاوه «حماس راه­حل­هایی خلاقانه برای رفع شکاف­های میان تعهد ایدئولوژیک و ضرورت­های عملی ابداع کرد. از جمله این راه­حل­ها... ایدۀ آتش­بس موقت (هدنة) است».

اصلی­ترین تحولات نوینی که نشان دهندۀ دگرگونی رویکرد حماس در دورۀ نوین است، به ترتیب اهمیت عبارتند از:

١. امضای آشتی ملی که با شرایط مورد مطالبۀ فتح انجام شد؛

٢. رویگردانی از نظام سوریه که در سخنرانیِ هنیه در الأزهر آشکارا اعلام شد؛

٣. اعلامیۀ دوحه که تقریباً با شرایط مورد مطالبۀ فتح صورت گرفت.

مجموع این تحولات نشان دهندۀ مسیرهای نوینی است که حماس برای تداوم حضور قدرتمند خویش در سپهر سیاسی نوین فلسطین و در ورای آن، در منطقه برگزیده است. اگرچه این تحولات همچنان در جریان بوده و نمی­توان بر مبنای آنها رویکرد آیندۀ حماس در مورد مقاومت، اسرائیل و حکومت خودگردان را به طور دقیق ترسیم کرد، اما برای تبیین برون‌دادهای تحولات رخ داده و اختلافات به وجود آمده بر سر آنها بر آیندۀ حماس، لازم است ماهیت چنین تحولاتی مورد بررسی قرار گیرد.

 

تغییر رویکرد یا تغییر ماهیتِ حماس؟

در مورد اختلافات رهبری حماس پس از صدور اعلامیۀ دوحه دو نظر متفاوت وجود دارد: نخست آنکه این اختلافات و رسانه­ای شدن آنها تحت تأثیر رقابت داخلی بر سر قدرت و رهبری حماس در دورۀ نوین است. برخی با نگاهی بدبینانه­تر اختلافات رهبری داخلی و خارجی حماس را صرفاً اختلافات شخصی و غیرسیاسی می­دانند. طرفداران این نظر با استناد به گذشته بیان می­کنند بروز شکاف در حماس، بسیار بعید است. «ناظران در وضعیت­هایی در گذشته نیز ملاحظه کرده­اند که رهبران مختلف حماس به گونه­ای قابل توجه و با شدت و در سطوح مختلف، پیام­هایی ارسال کرده­اند. با این حال، این امر به بروز شکاف در این جنبش نینجامید، به نحوی که رهبران در محدودۀ نگرش‌های اعلامی حماس، که آنها را بدون گذر از نظم جنبش به جهت مورد نظرشان رهنمون می­ساخت، باقی می­مانند». در این معنا، اختلاف بر سر قدرت – که طبعاً فاقد مبنای ایدئولوژیکِ مستحکمی است – صرفاً به کنار گذاشته شدن فرد یا افر ادی از کادر رهبری حماس و یا حتی مصالحۀ داخلی مرتفع خواهد شد.

بر مبنای نظر دوم، اختلافات رهبری حماس اختلافاتی ماهوی بوده و نمی­توان آنها را صرفاً به رقابتی داخلی بر سر نفوذ و قدرت تقلیل داد. از نظر طرفداران این دیدگاه «با اینکه بلندپروازی­های شخصی طبعاً در تنش­ها نقش دارد، آنچه در محوریت قرار گرفته کشمکشی بنیادین بر سر شخصیت [ماهویِ] حماس است». در این معنا، حماس در اثر اختلافات بروز یافته احتمالاً به سوی شکاف و ظهور موجودیت­های سیاسی و یا مقاومتیِ نوین از درون آن حرکت می­کند.

در مجموع، حتی اگر بحث رقابت داخلی نیز جدی باشد – که به نظر نویسنده از اولویتی در اختلافات داخلی حماس برخوردار نیست و بحثی ثانوی است – بحث اصلی بر سر ماهیت حماس و چگونگی تداوم مقاومت در عین بهره­گیری از تحولات منطقه­ای و ابعاد بین­المللیِ آنهاست. در واقع اختلافات در سطح رهبری حماس نمایانگر دو نوع تفکر سیاسی است که مطرح­کنندۀ دو گفتمان تندرو و میانه­رو در درون جنبش هستند. همچنان که پیشتر گفتیم، این اختلافات ریشه در ماهیت متفاوت اهداف تأسیسی حماس دارد که دستیابی به قدرت در آن از اولویت برخوردار نیست و همه چیز در خدمت آزادی­بخشی و مبارزه علیه اشغال قرار می­گیرد. به عبارتی تحرکات اخیر رهبری حماس که جویای پذیرش واقعیت­های نوین منطقه­ای در راستای رسیدن به قدرت ارزیابی می­شود، با اهداف تأسیسیِ این جنبش همخوانی ندارد و اولویت مقاومت را فدای پذیرش بین‌المللی و داخلی برای رسیدن به قدرت می­کند.

در بررسی این تحولات و تأثیراتِ ماهویِ آنها بر حماس، باید به واقعیتی اشاره کرد که چندی پیش اعلام شد: حماس در صدد بازتأسیس اخوان‌المسلمین فلسطین است. برخی طرف­های عربی و غربی اخیراً به جنبش حماس توصیه کردند اخوان‌المسلمین فلسطین را با هدف دستیابی به شناسایی بین­المللیِ فزاینده­ای که احزاب اخوان‌المسلمین در جهان عرب به دست می­آورند، بازتأسیس کند. ناثان براون، پژوهشگر مرکز کارنیغی بر آن است که تأسیس اخوان‌المسلمین فلسطین از سوی حماس، سه نتیجه در پی خواهد داشت:

-        چنین تحولی می­تواند به دگرگونیِ تمرکز اسلام­گرایان فلسطینی بینجامد. زیرا هویت حماس –  و حتی نامش – بر «مقاومت» تأکید دارد. اما سازمان­های اخوان خود را فراگیر و دارای ابعاد دینی، اجتماعی، آموزشی، نیکوکارانه و سیاسی نشان می­دهند؛

-        احتمال تغییر زنجیرۀ رهبری در درون این سازمان وجود دارد. برای مثال، خالد مشعل از ریاست دفتر سیاسی جنبش به «ناظر کل» جماعت اخوان فلسطین، که پستی احتمالاً بانفوذتر خواهد بود، منتقل شود؛

-        ممکن است جماعت اخوان فلسطین تنها به تقلید از ساختارها اکتفا نکند بلکه به سوی تقلید از رفتار جنبش­های اسلام­گرای موفق در شمال آفریقا، که کامیابی انتخاباتی قابل توجهی از طریق تأکید بر اصلاح سیاسی تدریجی و گفتمان آرام­کننده کسب کردند، برود.

افزون بر بازتأسیس اخوان‌المسلمین فلسطین، پیشنهاد دیگری در مورد تأسیس حزب آزادی و عدالت نیز مطرح شده است. پیشنهادهای یاد شده هر دو دقیقاً از تجربۀ اخیر اخوان‌المسلمین الگو گرفته­اند. در این الگو، اخوان‌المسلمین ضمن حفظ چهارچوب سازمانیِ فراگیر و فراسیاسیِ خویش، حزبی سیاسی برای پیشبرد فعالیت‌های سیاسی خویش تأسیس کرد. حرکت در چنین جهتی، احتمالاً اختلافات در رهبری حماس را نیز مرتفع خواهد ساخت و برای مرتفع ساختنِ تناقض میان اولویت مقاومت بر دستیابی به قدرت و ادغام دو هدف از طریق متکثر کردن چهارچوب ساختاری حماس نیز راه­کار مناسبی به شمار می­رود.

اگرچه مقاومت همواره در اولویت اهداف حماس بوده است، اما این جنبش پیشتر برای دفاع از مشی مقاومت در برابر سرکوب حکومت خودگردان وارد فرایند سیاسی شد؛ ورودی که با مقاومت اسرائیل، غرب و بسیاری از کشورهای عربی مواجه شد و بیش از چهار سال محاصرۀ غزه از نتایج آن به شمار می­رود. بنابراین، حماس احتمالاً با تفکیک مقاومت و مشارکت سیاسی از طریق تأسیس یک حزب، تلاش خواهد کرد از جو مساعد بین­المللی در مورد اخوان بهره گرفته و در عین حال به مقاومت نیز ادامه دهد و بدین ترتیب از خطر شکاف­های داخلی و احتمال چندشاخه شدن جنبش حماس پیشگیری خواهد کرد.

چنانچه بپذیریم که شیوۀ برخورد جامعۀ جهانی و نیز حکومت خودگردان با پیروزی انتخاباتی حماس و محاصرۀ غزه، در پیش افتادنِ جریان تندروی حماس اثرگذار بوده است، در این صورت تحرکات نوین حماس که احتمالاً با استقبال کشورهای عربی و حکومت خودگردان و احتمالاً بسیاری از کشورهای غربی روبرو خواهد شد، بر تقویت نقش و جایگاه رهبران طرفدار این خط مشی و در نتیجه شتاب گرفتن تحرکات نوین حماس در آینده خواهد انجامید. بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا تحول حماس، تکرار تجربۀ اخوان در حرکت به سمت کنش حداقلی است؟ در یک معنا می­توان گفت حماس به سوی حداقل­گرایی در حرکت است. به عبارتی، طبعاً حرکت از مقاومت به سوی سیاست رسمی، که در سال­های گذشته به صورت توأمان دنبال شده و ادغام این دو، مقاومت را تحت تأثیر قرار خواهد داد.

ورود اخوان‌المسلمین به سازوکارهای رسمی قدرت نیز در ابتدا به عنوان رویکردی تاکتیکی در استراتژیِ تغییرناپذیر اخوان برای تحقق اهداف این جنبش تلقی می­شد، اما به تدریج اخوان از رویکردهای دیرین خویش – حداقل در داخل مصر – دست شست و گمان نمی­رود اخوان مثلاً «دستگاه ویژۀ» (الجهاز الخاص) خود را بازتأسیس کند. از سوی دیگر، به نظر می­رسد رویکرد حماس با توجه به اهدافی که در ورای تحرکات اخیر دنبال می­شود، رویکردی حداکثری – به معنای تلاش برای کسب قدرت و رهبریِ مسئلۀ فلسطین در دو بُعدِ سیاسی و مقاومت – است. لذا اگرچه حماس آینده با حماس فعلی متفاوت خواهد بود، اما به نظر نمی­رسد نقش و جایگاه آن در مسئلۀ فلسطین تنزل پیدا کند.

در مجموع به نظر نمی­رسد تحولات حماس نشان دهندۀ تحولی ماهوی در این جنبش باشد بلکه صرفاً تغییراتی ساختاری به شمار می­آید که در بلندمدت می­تواند بر ماهیت این جنبش تأثیر بگذارد. به عبارتی، همچنان که تجربۀ اخوان نشان می­دهد، تغییراتی که ضمن حفظ اصول، در رویکردها و ابزارهای حرکت براساس این اصول صورت می­گیرد، در بلندمدت توان متحول کردن اصول و اهداف تأسیسی را دارد. چنین تحولی نه تنها در تجربۀ اخوان، بلکه در مورد بسیاری از جنبش­های احیاگر و آزادی­بخش صادق است. «آنچه امروز در درون حماس در جریان است، همانند چیزی است که در دوره­های پیشین در فتح رخ داد». در این معنا، حتی اگر هدف رهبران تحول­خواه حماس دگرگونیِ ماهویِ این جنبش نباشد، نتایج مترتب بر مشی نوین حماس، بازتاب­هایی بر ماهیت این جنبش خواهد داشت.

 

نتیجه­گیری

اخوان‌المسلمین از بدو تأسیس تاکنون جایگاه ویژه­ای برای مسئلۀ فلسطین در مواضع و عملکرد خویش قائل شده است. اگرچه این مسئله با توجه به شرایط زمانی و میزان سرکوبی که اخوان با آن مواجه بود، در دوره­های مختلف با فراز و نشیب­هایی همراه شد. اخوان المسلین به شیوه­های مختلفی بر جنبش حماس تأثیر گذاشته است. با این حال و به رغم ارتباط سازمانی دو جنبش یاد شده، حماس اساساً برای مقاومت زاده شد و در دو دهه فعالیت خویش، جز برای حمایت از مقاومت و گفتمان آن، وارد زدوبندهای سیاسی نشد. اخوان نیز به اقتضای میزان فشار رژیم حاکم بر مصر و سرکوبی که عموماً علیه نیروهای مخالف اعمال می­شد، ارتباط سازمانی خویش با حماس را بسیار محدود ساخته بود.

در دورۀ خیزش‌های مردمی، محاسبات دو جنبش حماس و اخوان تغییر کرده است. در سطح منطقه­ای، کامیابی انتخاباتی احزاب اخوان‌المسلمین در مغرب، تونس و مصر، الگویی از کنش مسالمت­آمیز و موفق احزاب اسلام­گرا ارائه داد که به رغم تفاوت­های قابل توجه (مبارزه با اشغال و مقاومت)، بر حماس اثرگذار بوده است. تأثیر اخوان بر گفتمان و عملکرد نوین حماس را می­توان به دو بخش کلی تقسیم کرد: نخست تأثیرات مستقیم که از طریق فعال شدن سازمان بین­المللی اخوان و احتمالاً اعطای راه­کارهایی به رهبران حماس؛  و دوم اثرگذاری غیرمستقیم، که پس از کامیابی­های انتخاباتی از طریق ارائۀ الگویِ اثرگذار بر آگاهیِ سیاسی و ادراکات رهبران حماس صورت می­گرفت. این تحولات نتیجۀ بلافصل خیزش‌های مردمی در دورۀ اخیر و قدرت­گیری اخوان در کشورهای مختلف، به ویژه مصر، به شمار می­روند.

اختلافات بروز یافته در سطح رهبری حماس نیز که طبعاً تحت تأثیر رویکردهای نوین، بخشی از رهبریِ آن در خارج است، اگرچه اختلافاتی تاکتیکی و نه ماهوی اعلام می­شود، طبعاً با توجه به تغییر در رویکرد دیرین حماس از مقاومت به ورود احتمالی به روند مذاکرات حکومت خودگردان، می­تواند پیامدهای ویرانگری بر یکپارچگی و تأکید و تمرکز حماس بر مقاومت و گفتمان آزادسازی داشته باشد. در این میان دور شدن رهبری حماس از دمشق و نزدیک­تر شدن آن به رهبری (احتمالاً اسلام­گرای) مصر، در این زمینه بی­تأثیر نیست.