چکیده

روابط بين‌الملل در مقام يك رشته دانشگاهي كه در سده بيستم، ظهور و توسعه يافته، غالباً در پي پاسخ به سؤال‌ها و رسيدگي به دغدغه‌هايي بوده كه ريشه در تفكر و حيات مدرن بشر دارند. چيستي ريشه‌هاي جنگ و ناامني بين‌المللي و چگونگي برقراري صلح و امنيت بين‌المللي، مهم‌ترين سؤال‌هايي هستند كه جريان اصلي و مسلط نظريه‌هاي روابط بين‌الملل در پي پاسخ به آنها بوده است. عقلانيت فايده‌گرايانه و گرايش به روش‌هاي علمي ـ اثباتي از ويژگي‌هاي كليدي نظريه‌هاي جريان اصلي هستند؛ ويژگي‌هايي كه عميقاً ريشه در مدرنيته دارند؛ ازاین‌رو، مفروضات مدرنیته در شکل‌گیری و قوام‌یابی تئوری روابط بین‌الملل نقشی بسیار تعیین‌کننده دارند. در دهه‌هاي اخير، طيف گسترده‌اي از محققان روابط بين‌الملل اين رويكرد غالب در نظريه روابط بين‌الملل را به چالش كشيده‌اند؛ درحالی‌كه برخي شامل پست‌مدرن‌ها به نسبي‌گرايي محض كشيده شده‌اند، گروه ديگري شامل هواداران نظريه انتقادي برآنند كه مي‌توان با بازبيني مدرنيته، قرائت اخلاقي‌تر و انساني‌تري از آن ارائه داد و نظريه روابط بين‌الملل را از عقلانيت فايده‌گرايانه و ابزاري به سمت عقلانيت اخلاق‌گرايانه و عدالت‌خواهانه سوق داد.

دانلود مقاله