تحلیلی بر رویکرد اخیر اوباما به خیزش‌های خاورمیانه

Print E-mail
احسان مصباح
14 تیر 1390

در اوایل خرداد، رئیس جمهور آمریکا، باراک اوباما، در سخنرانی‏‏ها و مصاحبه‏‏های مهمی موضع مشخص و صریح آمریکا را در سطح منطقه خاورمیانه و بین‏‏الملل آشکار کرده است: «تغییر» در سطح منطقه و «تداوم» در سطح بین‏‏المللی. «تغییر» گرچه قرار بود سرلوحه عمل هیئت حاکمه آمریکا باشد، حالا از نظر اوباما، به ویژگی کنونی خاورمیانه تقلیل یافته است. از نظر او شرایطی در خاورمیانه به وجود آمده است که آمریکا برای حفظ نفوذ و منافع خود باید «تغییر» را در سیاست خاورمیانه‏‏ای خود مورد توجه قرار دهد. شرایط مذکور عبارتند از حرکت‏‏های اعتراضی در طیفی از کشورهای عربی منطقه خاورمیانه که بعضاً متحد آمریکا به حساب می‏‏آیند، اما برخی از آن‏‏ها نیز از جمله کشورهایی هستند که در لیست سیاه آمریکا قرار دارند. کشیده شدن یکی از این اعتراضات به جنگ داخلی و مداخله ناموفق ناتو در آن با مجوز سازمان ملل، بحث تشکیل دولت مستقل فلسطین، نزدیکی و پیمان آشتی دولت خودگردان فلسطین در کرانه باختری و حماس در نوار غزه و نگرانی شدید اسرائیل از این امر، شدت یافتن حملات آمریکا به تروریست‏‏های القاعده و کشته شدن رهبر آن، اسامه بن لادن، و تداوم حرکت جمهوری اسلامی ایران به سمت انرژی هسته‏‏ای، علی‌رغم وجود تحریم‏‏ها علیه این کشور، موجب شد تا علاوه بر موضع-گیری‏‏های گاه و بیگاه اعضای هیئت حاکمه آمریکا، لازم شود تا اوباما ضمن سخنرانی در وزارت خارجه آمریکا به وضوح سیاست‏‏ها و انتظارات این کشور را در خاورمیانه اعلام کند و حتی از آغاز «فصل جدید» در دیپلماسی آمریکا سخن گوید. اوباما در سخنرانی خود در تاریخ 19 می 2011 در محل وزارت‏‏خارجه آمریکا  از تغییرات جدید در خاورمیانه، نیروهای ایجاد کننده این تغییرات و چگونگی استفاده از این تغییرات برای افزایش امنیت آمریکا سخن گفت.

از سوی دیگر اوباما در سخنرانی 25 می 2011 خود در سالن وست‏‏مینستر لندن و در حضور اعضای دو مجلس نمایندگان و اعیان بریتانیا،  به «تداوم» و لزوم رهبری غرب در سطح بین‏‏المللی اشاره کرد. حال باید با توجه به این سخنرانی‏‏ها دید چگونه هیئت حاکمه فعلی آمریکا می‏‏خواهد «تغییر» در خاورمیانه را با دیپلماسی نوین خود به «تداوم رهبری» در سطح بین‏‏المللی پیوند زند.

در این گزارش سعی بر این است تا به‏‏طور خلاصه محورهای مهم سخنان رئیس‏‏جمهور آمریکا دسته‏‏بندی و سپس در بخش‏‏های مختلف تحلیل و اهداف آمریکا بیان شود.

برداشت آمریکا از تغییر در خاورمیانه و واکنش مناسب به آن

وقایع اخیر خاورمیانه از چند جهت در سخنان اوباما بروز و ظهور داشتند. اوباما در سخنان خود در وزارت خارجه آمریکا ابتداً به طور کلی به علل ایجاد شرایط تغییر در خاورمیانه، اهمیت منطقه برای آمریکا و در نتیجه خطر تغییرات برای آمریکا در این منطقه و راه‏‏حل و واکنش مناسب آمریکا به این تغییرات پرداخت و سپس با اشاراتی مشخص به برخی از این تغییرات، واکنش نشان داد. او در نهایت در سخنانی در بریتانیا نتیجه این تغییرات در سطح بین‏‏المللی را برای غرب به رهبری آمریکا بازگو کرد.

روند ناقص استعمارزدایی در منطقه خاورمیانه یکی از اصلی‏‏ترین عللی است که اوباما وقایع اخیر را به آن نسبت می‏‏دهد. از نظر اوباما علی‏‏رغم استقلال یافتن کشورهای این منطقه از استعمار [رسمی]، قدرت در دست عده کمی از افراد تمرکز یافت. همچنین فقدان نهادهای مدنی مثل احزاب، قوه قضاییه مستقل، انتخابات آزاد و منصفانه در این کشورهای به استقلال رسیده موجب تشدید روند تجمیع قدرت و نبود فرایند بازتوزیع قدرت در این کشورها شد. اوباما تاکید بر موضوعاتی مثل چندپارگی قومی، نژادی و مذهبی، به عنوان عامل بی‏‏ثباتی در خاورمیانه را ادعای رهبران و اپوزیسیون‏‏های آن‏‏ها را برای حفظ یا خارج کردن قدرت از دست حاکمان می‏‏داند و پیشرفت تکنولوژیک امروزین را عامل سازمان یافتن جوانان و در نتیجه بازیگری و قدرت یافتن آنان معرفی می‏‏کند. می‏‏بینیم که اوباما در تبیین علت ایجاد این وقایع، علل بیرونی مثل فشار قدرت‏‏های بزرگ بر کشورهای منطقه خاورمیانه را در دوران جنگ سرد و پس از آن و دخالت‏‏هایی مثل براندازی‏‏ها و کودتاها را به عنوان عللی که موجب بلوغ نیافتن کشورهای خاورمیانه شدند، کاملاً نادیده می‏‏گیرد.

اوباما منطقه خاورمیانه را علی‏‏رغم فاصله‏‏اش از آمریکا، برای اقتصاد و امنیت آن کشور حائز اهمیت می-داند. از نظر اوباما، آمریکا برای دهه‏‏ها، مجموعه‏‏ای از منافع اصلی را مثل مبارزه با تروریسم و توقف اشاعه سلاح‌های هسته‏‏ای، امن کردن جریان آزاد تجارت، حفظ امنیت اسرائیل و تعقیب صلح اسرائیل-اعراب در این منطقه دنبال کرده است. در عین حال، اوباما معتقد است دنبال کردن صرف و سطحی این منافع در گذشته و عدم توجه به شرایط داخل کشورهای این منطقه باعث شده است تا نارضایتی‏‏هایی برای مردم این کشورها به وجود آید که امکان قطع منافع را برای آمریکا بالا می‏‏برد. در تبیین اهمیت منطقه خاورمیانه برای آمریکا، اوباما با نگاهی کاملاً ابزاری، ملاحظات مردم خاورمیانه درمورد قضیه فلسطین را به موضوع صلح اعراب و اسرائیل تقلیل می‏‏دهد و بدون توجه به مناسبات خوب آمریکا با دولت‏‏های عربی، مثل همیشه یکی از منافع خود در این منطقه را حفظ امنیت اسرائیل معرفی می‏‏کند. این امر با پذیرش تبدیل شدن مردم منطقه به بازیگران اصلی منطقه تناقض دارد.

اوباما چند چاره و راه حل بهینه به منظور بهره‏‏برداری از این تغییرات ارائه می‏‏کند: اول، پایبندی به اصولی که تاکنون مورد غفلت بودند. او این اصول را به عنوان اولویت درجه اول آمریکا در منطقه معرفی می‏‏کند و بر این امر تاکید دارد که این اصول جزء منافع ثانویه آمریکا نیستند و باید راهکاری را برای تبدیل آن‏‏ها به برنامه عملیاتی یافت. این اصول عبارت از مخالفت آمریکا با استفاده از خشونت علیه مردم منطقه؛ حمایت از مجموعه‏‏ای از حقوق جهانشمول مثل آزادی بیان، آزادی تجمعات مسالمت‏‏آمیز، آزادی مذهب، تساوی زن و مرد تحت حکومت قانون، حق انتخاب رهبران و حمایت از اصلاحات اقتصادی و سیاسی در منطقه است.

دوم، از سوی دیگر اوباما معتقد است که دیگر نباید مخاطب برنامه‏‏های آمریکا صرفاً نخبگان حکومتی باشند و برنامه‏‏ها باید به مردم عادی و خصوصاً جوانان نیز تسری یابد. این عمل باید با استفاده از تکنولوژی ارتباطی و آزاد ساختن دسترسی جوانان به اطلاعات و ایجاد شرایطی برای آزادی بیان و آزادی اندیشه فراهم آید.

و سوم، گرچه اوباما اولویت خود را به مسائلی مثل لزوم ایجاد دموکراسی و ایجاد نهادهای وابسته به آن می‏‏دهد و این فرایندها را به عنوان اصول اولیه و اساسی برای حفظ منافع آمریکا در منطقه معرفی می‏‏کند، اما نسبت به مسائل اقتصادی بی‏‏تفاوت نیست. او رونق اقتصادی در این کشورها را روش دیگر ایجاد تغییرات در این کشورها برای حفظ منافع آمریکا می‏‏داند. بیکاری جوانان تحصیلکرده، فساد بالا در  بروکراسی‏‏های اداری-اقتصادی و وجود حمایت‏‏گرایی از جمله معضلاتی است که اوباما وجود آن‏‏ها را علت این خیزش در خاورمیانه معرفی می‏‏کند و با ارائه راهکارهایی، در صدد رفع آن‏‏ها است. راهکار او توصیه به نهادهای مالی جهانی مثل صندوق بین‏‏المللی پول و بانک جهانی برای تدوین برنامه‏‏هایی اقتصادی در دو کشور مصر و تونس است که اعتراضات در آن‏‏ها موجب فروپاشی نظم سابق و ایجاد دوران گذار شده است. به خصوص در مورد سوم، تلاش آمریکا برای ادغام بیشتر اقتصادی کشورهای در حال گذار سیاسی مثل مصر و تونس چشمگیر است، تا از این راه بتواند تردیدهای سیاسی در این کشورها را به نفع خود خاتمه دهد.

اشارات خاص آمریکا به موارد تغییر

اوباما به‏‏طور خاص به مسائل مربوط به لیبی، سوریه، بحرین و مسئله اعراب و اسرائیل می‏‏پردازد. در مورد لیبی او ضمن اشاره به محدودیت‏‏های کشورهای بزرگ برای دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر، به بهانه بی‏‏عدالتی در حق مردمان خود، شرایط فعلی را در لیبی شرایطی مطلوب ارزیابی می‏‏کند. از نظر اوباما از طرفی با دخالت ناتو در جنگ داخلی لیبی، از کشته شدن بسیاری از غیرنظامیان جلوگیری به عمل آمده است و از طرف دیگر، با تشکیل شورای موقت مخالفان در بنغازی و به رسمیت شناخته شدن آن از سوی برخی از کشورهای اروپایی، زمان به ضرر قذافی است: «این شورا کار خود را برای تشکیل نهادی دموکراتیک به پیش می‏‏برد و هرگاه قذافی از قدرت کنار رود، انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک انجام خواهد پذیرفت». پس از نظر اوباما نیازی به تلاش بیشتر ناتو برای حملات و سرعت بخشیدن به کنار رفتن قذافی نیست، چرا که این امر خود به خود در حال انجام است.

در مورد سوریه، اوباما ایران را متهم به انتقال تجارب خود در برخورد با مخالفان به سوریه کرد و در عین حال، بشار اسد را دارای دو انتخاب دانست: «اول رهبر گذار سوریه به سوی تغییر و دموکراسی باشد و دوم در انتظار عواقبی باشد که مردم مصر و تونس بر سر رهبران خود آورده‏‏اند». در اینجا به خوبی تفاوت واکنش آمریکا به قضایای سوریه با قضایای لیبی مشخص است؛ چرا که برخلاف واکنش به لیبی و لزوم کنار رفتن قذافی از قدرت، هنوز فرصتی برای هیئت حاکمه فعلی سوریه در مورد نوع حکمرانی قائل است. همین فرصت قائل شدن برای بشار اسد هم موجب واکنش منفی برخی از اعضای کنگره آمریکا، مثل ایلنا رز لتینن،  رئیس کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان شد. 

اما یکی از جالب‏‏ترین لفاظی‏‏های اوباما را در این سخنرانی، موضع‏‏گیری او در برابر مسائل رخ داده در بحرین شکل می‏‏دهد. او با اعتراف به اینکه برخی از دوستان آمریکا نیز در برابر موج تغییر قرار گرفته‌اند و در برابر آن منفعل هستند، به کشور بحرین اشاره می‏‏کند و رهبران آن را مورد خطاب قرار می‏‏دهد. در این خطاب اوباما ضمن اشاره به نزدیکی استراتژیک آمریکا و بحرین، تعهد آمریکا در حفظ امنیت بحرین و تلاش ایران برای مداخله در امور بحرین را به جای واقعیت خواست تغییر در این کشور، مورد اشاره قرار می‏‏دهد. او از مقامات بحرین می‏‏خواهد تا ضمن تحمل تظاهرات مسالمت‏‏آمیز، با مخالفان به گفت‌وگو بنشینند و شرایط این گفت‌وگو را هم فراهم آورند. از نظر اوباما تنها با مذاکره بین دو طرف این اختلاف، حکومت بحرین و مخالفان، می‏‏توان آرامش را به بحرین بازگرداند و گفت‌وگو هم در شرایطی که یکی از دو طرف اختلاف، مخالفان، در زندان‏‏ها هستند معنا ندارد.

 مسئله فلسطین

این دیدگاه که بدبینی مردم عرب و مسلمان خاورمیانه به غرب و رشد القاعده ناشی از موضع‏‏گیری‏‏های آن‌ها در قبال مسئله فلسطین و طرفداری آن‏‏ها از رژیم اسرائیل است، طرفداران بسیاری در میان تحلیل-گران دارد. اما رئیس جمهور آمریکا در سخنان خود با گفتن «منازعه بین اسرائیل و اعراب بر تمام منطقه سایه انداخته است»، به طور ضمنی پذیرفت تا زمانی که این مسئله حل نشود، خاورمیانه به طور بالقوه توان دشمنی با غرب را دارد. او در سلسله سخنرانی‏‏های خود در وزارت‏‏خارجه آمریکا و آیپک  اصرار شدید برای حل سریع این مسئله و ایجاد صلح بین دو طرف دارد. از نظر اوباما شرایط منطقه شدیداً بی-ثبات است و در این بی‏‏ثباتی به نفع اسرائیل است تا به سرعت به صلح با اعراب برسد. اما او شرایط چندی را برای تحقق صلح میان دو طرف ضروری می‏‏داند:

اول، او خواهان به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از سوی حماس است. به خصوص با آشتی و نزدیکی دوباره فتح و حماس، آمریکا به نیابت از رژیم اسرائیل متذکر این نکته است که تا زمانی که بخش‏‏هایی از یکی از دو طرف مسئله، حماس، موجودیت اسرائیل را به رسمیت نشناخته است و علیه این «کشور» دست به عملیات‏‏های شبه نظامی می‏‏زند، صلحی میان دو طرف ایجاد نخواهد شد. در اینجا روی صحبت اوباما با فتح و دولت خودگردان فلسطین است تا این مسئله را حل کند.

دوم، با ذکر اینکه «رویای دولت یهودی و دموکراتیک نمی‏‏تواند با اشغال دائم تحقق یابد»، از رژیم اسرائیل می‏‏خواهد تا وضعیت مرزهای خود را روشن کند. او در سخنرانی خود در آیپک اصرار بیش از حد خود را برای صلح، مبتنی بر حقایقی می‏‏داند که رژیم اسرائیل آن‏‏ها را بی‏‏اهمیت می‏‏داند و از این رژیم می‏‏خواهد تا به این حقایق بیشتر توجه کند. این حقایق عبارتند از: «تعداد فلسطینیان حاضر در کرانه باختری به سرعت در حال رشد است و به طور اساسی واقعیات جمعیتی، قلمروهای اسرائیل و فلسطین را تغییر می‏‏دهد. بدون  صلح این امر برای اسرائیل سخت می‏‏شود که هم کشوری یهودی باقی بماند و هم کشوری دموکراتیک؛ تکنولوژی دفاع اسراییل از خود را در غیاب صلح واقعی مشکل می‏‏کند؛ نسل جدید اعراب در منطقه در حال تغییر است. صلح پایدار دیگر با شرکت یک یا دو رهبر عرب به دست نمی‏‏آید. برای پایدار شدن صلح، میلیون‏‏ها شهروند عرب باید امکان‏‏پذیری صلح را احساس کنند».

گرچه اوباما در سخنرانی خود در وزارت‏‏خارجه آمریکا اساس مرزهای دو دولت مستقل فلسطینی و یهودی را مرزهای 1967 می‏‏داند، با موج اعتراضات از سوی مقامات اسرائیل و صهیونیست‏‏های آمریکا، وی در سخنرانی خود در آیپک این شرط را به بهانه وضوح بخشیدن، اینگونه تغییر می‏‏دهد: «دو طرف خودشان باید در مورد مرزی که از مرز 1967 متفاوت خواهد بود، مذاکره کنند. این امر به دو طرف اجازه می‏‏دهد تا تغییراتی را که طی 44 سال گذشته به وقوع پیوسته است، مثل واقعیات جمعیتی و نیازهای دو طرف را منظور کنند». گرچه اوباما در سخنان خود در آیپک به صراحت به خطر پیشنهادات خود به اسرائیل برای صلح با فلسطینیان در فاصله دو سال تا انتخابات ریاست جمهوری اشاره کرد و اعلام کرد که با توجه به نزدیکی زمان انتخابات بهتر بود تا در این مورد حساس این پیشنهادات را نمی‏‏داد، اما با توجه به واکنش‏‏های صورت‏‏گرفته از سوی اعضا کنگره در مورد سخنان او در وزارت خارجه آمریکا، بهتر دید تا نظر خود را در مورد اساس مرزهای 1967 برای آغاز مذاکرات، اینگونه تفسیر کند که گفت‌وگو در مورد مرزهای 1967 آغاز مذاکرات باشد نه بازگشت اسرائیل به این مرزها. به عبارت دیگر، پیشنهاد اوباما در مورد مرزهای 1967، پیشنهاد مذاکره برای تبادل اراضی میان دو طرف است: معاوضه زمین‏‏های شهرک‏‏سازی شده در کرانه باختری با زمین‏‏های بی‏‏حاصل بایر. با این حال، بسیاری از اعضای کنگره مثل سناتور مارکو روبیو،  اریک کانتور،  رهبر اکثریت مجلس نمایندگان، ایلنا رزلتینن و سناتور مارک کِرک  به اشاره اوباما به مرزهای 1967 در سخنرانیش در وزارت خارجه آمریکا تاختند. 

به هرحال، اوباما با ذکر این مقدمات، روند ایجاد صلح میان دو طرف را روندی می‏‏داند که خودشان باید بر سر آن توافق کنند و هیچ طرف دیگری نمی‏‏تواند این صلح را بر آنان تحمیل کند. از این رو وی به صراحت در مصاحبه با بی.بی.سی  می‏‏گوید که آمریکا مخالف تشکیل دولت فلسطین با صدور قطعنامه-ای از سوی سازمان ملل است و به هر عملی برای جلوگیری از چنین شناسایی دست خواهد زد. اوباما تنها دو اصل اساسی را برای آغاز گفت‌وگوها لازم می‏‏داند: تعهد دو طرف به ایجاد فلسطین مستقل و البته غیر مسلح و تامین امنیت پایدار اسرائیل. در پایان نیز معترف است که هنوز مسائل بیشتری برای ایجاد صلح پایدار باقی مانده است که دو طرف آن را نیز باید در گفت‌وگوهای خود حل و فصل کنند و این مسائل نیز عبارتند از مسئله بیت‏‏المقدس و آوارگان فلسطینی.

برداشت اوباما از سیاست کنونی بین‏‏الملل

باراک اوباما در جمع نمایندگان دو مجلس اعیان و عوام بریتانیا موضع خود را در مورد سیاست بین‏‏الملل اعلام کرد. در این سخنرانی او غرب و در راس آن «رابطه ویژه» آمریکا و بریتانیا را رهبر کنونی جهان و لیبرال دموکراسی را تنها راه به سوی ایجاد صلح و رفاه در جهان دانست.

اوباما در این سخنرانی ضمن استقبال از رشد بی‏‏سابقه کشورهای بزرگی مثل چین، هند و برزیل، این رشد را آغازی برای از میان رفتن فقر صدها میلیون انسان دانست و در برابر این پرسش که آیا این رشد و در نهایت قدرت گرفتن این کشورها نشانه‏‏ای از زوال غرب است؟ گفت که رشد این کشورها به خاطر حرکت از مسیر لیبرالیسم و عمل به اصول بازار آزادی است که غرب برای آن‏‏ها فراهم آورده است و در نتیجه رهبری غرب بر جهان «تداوم» دارد.

از سوی دیگر، وی با اشاره به اتحاد آمریکا و بریتانیا در نبرد علیه فاشیسم و کمونیسم، نبرد امروز این اتحاد را نیز در خاورمیانه همین اصول ذکر کرد و گفت: «براساس اصولمان، به بهانه تمامیت ارضی یک کشور نمی‏‏توانیم چشم خود را بر کشتار شهروندان آن به دست دولت همان کشور ببندیم».

نتیجه گیری

«تغییر» در خاورمیانه و «تداوم» رهبری آمریکا در سطح بین‏‏المللی، نیازمند طرح دیپلماسی نوینی از سوی آمریکا است. به‏‏پاخیزی مردم در خاورمیانه و در شرایطی که هرگاه انتخاباتی آزاد در این منطقه برگزار شده است، نیروهای ضدغربی از صندوق‏‏ها بیرون آمده‏‏اند، آمریکا را به استراتژی جدیدی در خاورمیانه سوق می‏‏دهد تا در پرتو این استراتژی نه تنها بتواند ضررهای خود را به حداقل بلکه منافع خود را نیز به حداکثر برساند.

در تحولات صورت‏‏گرفته در خاورمیانه تاکنون هیئت حاکم بر دو کشور تغییر یافته است و چند کشور دیگر نیز دیر یا زود این تغییر را تجربه می‏‏کنند. اما چیزی که مهم است، این که تمام تغییرات صورت گرفته و اکثر تغییرات در حال وقوع در کشورهایی رخ داده است و می‏‏دهد که در مدار آمریکا حرکت می‏‏کرده‏‏اند. مصر و تونس کشوهایی بودند که کاملاً در مسیر غرب حرکت می‏‏کردند، اما کم‏‏توجهی به مسائل اقتصادی و ایجاد فضای بسته سیاسی، فروپاشی این حاکمان را موجب شد. سوریه گرچه در بلوک غرب نیست، اما هراس ناشی از عدم قطعیت رویکرد رژیم بعد از رژیم بعث و نوع برخورد آن با قضیه اشغالگری اسرائیل در بلندی‏‏های جولان، موجب شده تا آمریکا بسیار با قضیه ناآرامی‏‏ها در سوریه کج‏‏دار و مریز برخورد کند. در یمن ناآرامی‏‏ها از حالت اعتراض مدنی و مسالمت‏‏آمیز خارج شده و به جنگ داخلی و قبیله‏‏ای نزدیک می‏‏شود. حالا حتی با خارج شدن علی‏‏عبدلله صالح از یمن و رفتن او به عربستان به بهانه مداوای جراحات ناشی از پرتاب خمپاره مخالفان به کاخ ریاست جمهوری، فروپاشی این رژیم بیش از پیش حالت عینی به خود می‏‏گیرد. در بحرین گرچه اوضاع ظاهراً آرام است، اما خود حکومت آل‌خلیفه هم می‏‏داند که ثبات هنوز به این کشور کوچک بازنگشته است. خارج شدن کامل دو کشور یمن و بحرین از مدار غرب، همانگونه که در انقلاب اسلامی ایران شاهد بودیم، هزینه‏‏های بسیاری را برای آمریکا به بار خواهد داشت. آمریکا با درس از نحوه مواجهه خود با انقلاب اسلامی ایران، هم-اکنون می‏‏خواهد تا به گونه‏‏ای از این فروپاشی‏‏ها به نفع خود استفاده کند و براساس اصول خود آن‏‏ها را بازتعریف کند، تا بتواند همچنان بر موج منطقه سوار بماند.

به این منظور، آمریکا این تغییرات را براساس موج «دموکراسی‏‏خواهی» تحلیل می‏‏کند و برای کنترل آن علاوه بر فشار بر حاکمان خودکامه برای کم کردن فشار بر مردم، از نهادهای لیبرالی مثل بانک جهانی و صندوق بین‏‏المللی پول نیز می‏‏خواهد تا زمینه ادغام حداکثری این کشورها را در بازار آزاد بین‏‏المللی فراهم آورد. «ادغام» بخشی از یک کشور در غرب، ویژگی مطلوبی برای آمریکا در کنترل آن کشور است. همانطور که در قضیه مصر دیدیدم که ادغام ارتش مصر در سازوکارهای بده‏‏بستان‏‏های مالی با غرب و آمریکا زمینه مهار و به خشونت کشیده نشدن این انقلاب را فراهم آورد، آمریکا امید دارد تا مانند اروپای غربی پس از جنگ دوم جهانی و اروپای شرقی پس از جنگ سرد، ادغام اقتصادی را هم زمینه این ادغام نظامی کند تا بدین ترتیب «تداوم رهبری» خود را بر جهان، علی‏‏رغم «تغییر» در خاورمیانه، تضمین کند.

بر این اساس، آمریکا با افزایش حوزه تحت شمول لیبرال دموکراسی به خاورمیانه در حال تغییر، ضمن اعتراف به اینکه «در خاورمیانه منافع گسترده‏‏ای مثل مبارزه با تروریسم و منابع انرژی داریم»، می‏‏گوید که «بین منافع ما و اصول‏‏مان (دموکراسی و لیبرالیسم)، هیچ خلائی وجود ندارد و آن‏‏ها کاملاً بر هم منطبق هستند». به این ترتیب باید منتظر فشارهای بیشتر آمریکا به منطقه خاورمیانه در راستای گسترش شاخص‌های دموکراسی از یک سو و مرزهای نفوذپذیرتر به منظور گسترش بازار آزاد و لیبرالیسم از سوی دیگر باشیم. به عبارت دیگر، «فصل نوین» دیپلماسی آمریکا در خاورمیانه، تغییرات دموکراتیک و لیبرالیستی به منظور «تداوم» رهبری بر جهان خواهد بود.